به یاد آوردن (3)

+ ۱۳۹۸/۸/۲۱ | ۱۱:۱۳ | بندباز **

هنر روشی است برای حفظ تجربه ها با نمونه های زیبا و زودگذر بسیار و ما باید به حفاظت از این تجربه ها کمک کنیم.

روز شلوغی را در اردیبهشت ماه تصور کنید که به پارک رفته اید. به آسمان نگاه می کنید و تحت تاثیر زیبایی و ملاحت ابرها قرار می گیرید. زیبایی ابرهایی که به شکل دلپذیری از زندگی پرمشغله و تکراری روزمره ی ما فاصله دارند. وقتی به این زیبایی فکر می کنیم، برای چند لحظه از چیزهایی که ذهن مان را مشغول کرده است، رها می شویم. و در پهنه ی گسترده ی آسمان قرار می گیریم به دور از نق و ناله های مداوم خودخواهی هایمان.

 

اثر: جان کانستابل 1822 (John Contable)

 

تصویر ابرهای جان کانستابل، ما را به تمرکز دعوت می کند. تمرکزی فراتر از معمول و توجه به بافت و شکل های گوناگون ابرها. نقاش ما را دعوت می کند تا همه ی حواس مان را به تنوع رنگ ها و کنار هم قرار گرفتن آن ها بدهیم. هنر پیچیده گی ها را حذف می کند و به ما کمک می کند تا روی مفاهیم عمیق تری دقیق بشویم. حتی برای مدتی کوتاه. مطمئنا جان کانستابل در اتودهایش از ابرها انتظار نداشت که ما عمیقا در گیر وضعیت هواشناسی بشویم. حتی منظور او نقاشی شکل دقیق ابر ِ کومولونیمبوس نبوده. بلکه هدفش توجه به مفهوم احساسی ِنمایشی است که هر روز، بی صدا، بالای سر ما برپا می شود. و سعی نموده تا این احساس عمیق را بیشتر در دسترس ما قرار دهد و تشویق مان کند که توجه بیشتری به آن نشان بدهیم. توجهی که در خور ِاین نمایش زیبا و بیننده اش که ما باشیم، است.

 

پی نوشت: 

این مطلب برداشتی از کتاب "هنر چگونه زندگی شما را متحول می کند؟"

اثر: آلن دوباتن و جان آرمسترانگ و ترجمه ی گلی امامی است.

به یاد آوردن (2)

+ ۱۳۹۸/۸/۲۰ | ۲۰:۰۰ | بندباز **

یوهانس ورمیر موقعیت اش را به عنوان یک هنرمند بزرگ مدیون یک نکته است. او می داند جزئیات مهم را چگونه ثبت کند.

زنی با لباس آبی نامه می خواند - اثر : یوهانس ورمیر 1663 (Johannes Vermeer)

 

زنی که در این اثر حضور دارد می توانست حالت های متفاوتی داشته باشد. مثلا حوصله اش سررفته باشد، اوقاتش تلخش باشد، درگیر کاری باشد، شرمزده باشد یا بخندد. حتی می شد او را به شکل های مختلفی نقاشی کرد. ولی ورمیر "لحظه و موقعیت خاصی" را برای او انتخاب کرده است؛ زمانیکه ناخودآگاه تحت تاثیر و در حال فکر کردن به کسی یا مسئله ای در دور دست است.

ورمیر با ساختن موقعیتی از سکوت و سکون، زن را در حالتی از جذب شدگی تصویر می کند. در کادر تصویر ِاو، همه چیز در حالتی از سکوت و سکون قرار دارد و زن کاملا در متن نامه ای که در دست دارد غرق شده است. به حالت دستانش نگاه کنید؛ با انگشتان کمی مشت شده، حالتی کاملا شخصی دارد. حتی از گوشه ی لب های کمی بالا رفته اش می توانیم به حالت مجذوب شدن او در نامه بیشتر پی ببریم. نیم رخ زن در مقابل نقشه ای قرار دارد که دقیقا هم رنگ صورت اوست. انگار ذهنش درگیر جایی در آن نقشه است. نور شفاف تابیده شده بر روی صورت او این حس را القا می کند که ذهنش دارای عاطفه ای معتدل و شفاف است. همه ی این ها فقط ثبت چهره ی یک زن نیست بلکه تصویری از او در حالتی خاص است. ما فقط او را مشاهده نمی کنیم، متوجه نکته ی مهمی درباره ی او می شویم.

 

پی نوشت: 

این مطلب برداشتی از کتاب "هنر چگونه زندگی شما را متحول می کند؟"

اثر: آلن دوباتن و جان آرمسترانگ و ترجمه ی گلی امامی است.

به یاد آوردن (1)

+ ۱۳۹۸/۸/۲۰ | ۱۹:۳۴ | بندباز **

با خاطره شروع می کنیم؛ ما در به یاد آوردن چیزها مشکل داریم.

مغز ما به طرز وحشتناکی این قابلیت را دارد که چیزهای مهم را فراموش کند. این چیزهای مهم در اصل همان اطلاعات دنیای پیرامون ما هستند. هم اطلاعات واقعی و هم اطلاعات حسی! اولین کاری که ما در قبال این فراموشی انجام می دهیم یادداشت کردن است. همه ما در یک دوره ی زمانی خاص از زندگی و یا شاید در تمام طول آن "دفتر خاطرات" داشته ایم. هنر و به خصوص نقاشی ، دومین کاری است که بشر برای حل این مشکل انتخاب کرده است. به این اثر توجه کنید:

 

 

دیبوتا (Dibutades) چهره ی شبانی را طرح می زند - اثر: ژان باپتیست رنیو 1786 (Jean-Beptiste Regnaute)

 

زوج عاشق مجبورند از هم جدا بشوند. دختر از ترس ِ از دست دادن یارش، تصمیم می گیرد طرحی از او بکشد. طرحی خطی از سایه ی او را با تکه چوبی سوخته در کنار سنگ گوری می کشد. نقاشی رینو از این صحنه ، سخت تاثر برانگیز است. آسمان لطیف غروب، به پایان آخرین روز ِبا هم بودن عشاق اشاره دارد. فلوت ِزنگ زده ی پسرک، نماد سنتی شبانان، با بی توجهی در دستان اوست. در حالی که در طرف چپ، سگی سرش را بالا گرفته و به زن می نگرد که یادآور وفاداری و وابستگی است. زن این تصویر را می کشد تا وقتی پسرک رفت، بتواند با وضوح و قدرت، او را در ذهن حفظ کند؛ به عبارت دیگر، آن گاه که پسرک کیلومترها آن طرف تر در دره ای مشغول چراندن گله اش است، شکل دقیق ِبینی، حلقه های مو، خم گردن و شانه ی کمی بالا رفته ی او برایش باقی خواهد ماند.

رنیو در این اثر پرسش مهمی را مطرح می کند؛ چرا هنر برای ما ارزش دارد؟ و پاسخی که می دهد حیاتی است. هنر به ما کمک می کند به نکته ای توجه کنیم که در زندگی ما اهمیتی اساسی دارد؛ با هنر، چیزهایی را که برایمان عزیز است و فانی هستند، حفظ می کنیم. پاسخ ِبه این نیاز را در عصر حاضر می توانیم در عکس های خانوادگی مان مشاهده کنیم. وقتی در یک جمع خانوادگی، دوربین دست می گیریم یعنی ضعفمان را در به خاطر سپردن این لحظات می دانیم. لحظاتی که عمیقا می خواهیم در ذهن ثبت کنیم، چرا که از فراموشی آن ها سخت می ترسیم.

در ترس ِما از فراموشی، نکته ی خاصی پنهان است، مسئله فقط از یاد بردن جزئیاتی در مورد افراد و مناظر نیست که ما را نگران می کند، ما می خواهیم چیزهایی را که مهم! هستند به یاد بیاوریم. پس؛ کسانی را هنرمند ِخوب می دانیم که متوجه هستند چه چیزهایی را یادآوری کنند و چه چیزهایی را کنار بگذارند. در نقاشی رنیو، این جدایی عاشق از معشوق نیست که زن می خواهد به خاطر بسپارد. بلکه او به دنبال حفظ شخصیت و جوهر وجود معشوق است. بنابراین دست به ثبت ویژه گی های مختص او می زند.

ما یک اثر هنری را که حتی می تواند یک عکس خانوادگی باشد، زمانی موفق می دانیم که به چیزهای مهم و ارزشمند و نه سطحی، اشاره کند. یک اثر هنری خوب بر چیزی تاکید می کند که بیشترین اهمیت را دارد. چه بسیارند آثاری که مانند یک عکس، خاطره ای را در ما زنده می کنند اما از آنجاییکه عصاره ی مهم آن واقعه را ثبت نکرده اند، همانند هدیه ای تو خالی ما را دچار سرخوردگی می کنند.

 

پی نوشت: 

این مطلب برداشتی از کتاب "هنر چگونه زندگی شما را متحول می کند؟"

اثر: آلن دوباتن و جان آرمسترانگ و ترجمه ی گلی امامی است.

هنر در مقام ابزار

+ ۱۳۹۸/۸/۲۰ | ۱۹:۳۱ | بندباز **

اگر کمی به عقب برگردیم و از خودمان سوال کنیم چرا انسان چاقو را ساخت؟ چه پاسخی می دهیم؟ قاعدتا انسان چاقو را ساخت برای اینکه خودش و جسمش قادر به بریدن و تکه تکه کردن نبود، در حالیکه به آن نیاز داشت. انسان بطری را ساخت به این دلیل که نیاز به حمل آب داشت و خودش قادر به حمل آب نبود. پس می بینیم که بشر برای رفع نیازهای خود دست به ساختن ابزار زده است. حال اگر هنر را هم بر همین منوال یک ابزار تلقی کنیم، این ابزار به چه کاری می آید؟ و به کدام بخش از نیازهای بشری پاسخ می دهد؟

هنر هم مانند هر ابزار دیگری این امکان را به بشر می دهد تا قابلیت هایش را از حدی که طبیعت برای او تعیین کرده، فراتر ببرد. هنر می تواند نقطه ضعف های انسان را جبران کند. البته نقطه ضعف های ذهنی و روحی او را. برای درک هدف هنر باید از خودمان بپرسیم؛ نیاز داریم با ذهن و عواطف مان چه کارهایی بکنیم که بدون این ابزار در انجامش مشکل داریم؟ هنر چه کمکی به نقطه ضعف های روانی ما می کند؟ جالب است که بدانیم هفت نقطه ضعف عمده برای ذهن بشر شناسایی شده است و به دنبال آن، هفت کاربرد عمده هم برای هنر مطرح است: 

1- به یاد آوردن. 2- امید. 3- تحمل اندوه. 4- تعادل یافتن. 5- چگونگی درک ِخود. 6- رشد کردن. 7- تحسین هنر.

 

نقاشی

نقاشی از: آنه محمد تاتاری

پی نوشت: 

این مطلب برداشتی از کتاب "هنر چگونه زندگی شما را متحول می کند؟"

اثر: آلن دوباتن و جان آرمسترانگ و ترجمه ی گلی امامی است.

هنر به چه کار می آید؟

+ ۱۳۹۸/۸/۲۰ | ۰۸:۴۶ | بندباز **

بعد از پشت سر گذاشتن یک سری اتفاقات زنجیره ای خوب و بد، فرصتی دست داد تا به سراغ کتابی بروم که از نمایشگاه کتاب خریده بودم و مشغول خواندنش بشوم. یک فصلش که تمام شد دیدم این کتاب از آن دست کتابهایی ست که باید (می شود / بهتر است) چند بار خواندش. پس شروع کردم به یادداشت برداری و بعدتر دیدم که چه خوب می شود اگر بتوانم خلاصه ای از هر بخش آن را توی دنیای مجازی نشر بدهم. شاید برای بقیه علاقمندان به هنر هم جالب و خواندنی باشد. القصه این شد که دست به کار شدم و باید بگویم که مطالب بعد، برداشتی ست از کتاب: "هنر چگونه می تواند زندگی شما را دگرگون کند؟". نوشته ی  آلن دوباتن و جان آرمسترانگ و با ترجمه ی گلی امامی - نشر نظر .

داستان ما از این سوال اساسی آغاز می شود که اصولا هنر به چه کار می آید؟

اگر علاقمند و پیگیر دنیای هنر باشید، تفاوت محسوسی را در تاسیس و راه اندازی گالری های هنری در سطح شهر تهران (لااقل) حس کرده اید. فعالیت های هنری در سطح جهانی با سرعت بیشتری از گذشته در دل حراجی های بزرگ جریان دارند. اثرات آن ها بر دنیای هنر و بخصوص نقاشی ایران هم مشهود است. بعد از سال ها رکود، راه اندازی حراج تهران، برگزاری سمینارها و کارگاه های مختلف با موضوع کیوریتوری و گالری داری، اقتصاد هنر و دعوت به بازدید از موزه ها و نمایشگاه های هنری، همه و همه شاهدی هستند بر این ادعا که "هنر اهمیت زیادی دارد!!."

اما در مقابل، بارها برای خودم پیش آمده که تحت تاثیر تبلیغات فراگیر یک نمایشگاه، سختی راه و زمان محدود را به جان خریده و به بازدید از مجموعه ای از آثار هنری رفته ام. و در مقابل، بعد از ساعت ها سر پا بودن، سرخورده و مایوس، به خانه بازگشته ام. در مورد بازدید از موزه ها حتی، وقتی در برابر یک اثر معروف ایستاده ام احساس عجیب و دلهره آوری داشته ام. اینکه چقدر دانش و سواد بصری ام کم است. اینکه چرا هیچ چیزی از این اثر نمی فهمم. و و و ... . ممکن است همه اینها برای شما هم پیش آمده باشد. حتی در زمینه های دیگر هنری، در تئاتر، سینما، موسیقی و ... . گاهی تقصیر را به گردن خالق اثر می اندازم. گاهی خودم را مقصر می دانم. اما ظاهرا مسئله اصلا اینطور نیست. یعنی نه در اثر هنری اشکالی هست و نه در من ِمخاطب! بلکه اشکال در بحث آموزش و عرضه ی هنر است. 

به این معنی که ما در قرن معاصر بیشتر از هر زمان دیگری در مقابل هنر بیگانه بوده ایم. یا منصفانه تر این است که بگویم کمتر از هر زمان دیگری با هنر ارتباط برقرار کرده ایم! و بارها در مواجه با یک اثر هنری از خودمان پرسیده ایم که " این دیگه چیه؟ به چه درد می خوره؟!... ". شاید بد نباشد که کمی بیشتر روی این سوال مکث کنیم و از خودمان بپرسیم که اصلا بشر برای چه هنر را به وجود آورده است؟ شما چه پاسخی به این سوال می دهید؟

 

نقاشی

نقاشی از: علی اکبر صادقی

 

پی نوشت: 

این مطلب برداشتی از کتاب "هنر چگونه زندگی شما را متحول می کند؟"

اثر: آلن دوباتن و جان آرمسترانگ و ترجمه ی گلی امامی است.