The Dreamers (رویاپردازان)

+ ۱۳۹۷/۹/۲۴ | ۱۱:۰۷ | بندباز **

انقلاب از سر ِشکم سیری و علافی رخ می دهد و یا ریشه در فقر و فکر دارد؟

دستاورد بشر، مادامی که خودکامانه در جستجوی لذت و پیروی خوی حیوانی ِخود است، چه چیزی می تواند باشد؟

و آیا عقل و عشق، مفاهیمی فانتزی هستند که در ِدکان هر عطاری ببری، دو زار کف دستت نخواهد گذاشت؟

 

 

و در آخر؛ رشد و تعالی بشر از چه راهی قابل دستیابی ست؟ پایبندی به اصول کلاسیک و عقایدی که در پس هزاران سال همزیستی بشر رخ داده؟ و یا پشت پا زدن به هر چه که از گذشتگان به یادگار مانده و در هم شکستن تمام قواعد بشری و بازگشت به ابتدای تاریخ؟!

اینها سوالاتی هستند که در پسِ بیشمار سکانس های کشنده ی این فیلم (به زعم خودم) به مغز ما هجوم می آورند. دیدن این فیلم را به خاطر محتوای بیش از حد اروتیکش به کسی توصیه نمی کنم. این فیلم محصول 2003 انگلیس و فرانسه به کارگردانی برناردو برتولوچی می باشد. فیلم روایتگر شرایط سیاسی و اجتماعی پاریس در سال 1968 است؛ دوران بیداری سیاسی و آزادی های بی سابقه ی فردی و اجتماعی!... همزمانی دیدن این فیلم با درگیری های اخیر پاریس، برایم جالب بود. و ناخواسته انقلاب فرانسه و روند طی شده ی آن را با انقلاب خودمان مقایسه می کنم!

Babel (بابل)

+ ۱۳۹۷/۹/۱۹ | ۱۱:۴۹ | بندباز **

بابل روایت حماقت است. حماقتی که توسط یک دسته از مردم رخ می دهد و دسته ی دیگری را درگیر مسائلی می کند که هیچ خوشایند نیست. بابل روایت آدم های احمقی ست که اتفاقا خودشان را خیلی هم محق می دانند. همان هایی که گاهی با خودشان فکر می کنند عقل کل اند! و بقیه هیچ چیزی سرشان نمی شود. و از طرفی، آن بقیه هم، معمولا انسان هایی هستند که هیچ قدرت یا توانی در برابر پیشامدهای اطراف ندارند. مگر می شود هر لحظه از احمق ها مراقبت کرد؟! آن ها در یک آن تصمیمی می گیرند و دست به عمل می زنند. این بقیه هستند که باید یک عمر تاوان ِعمل آن ها را پرداخت کنند. 

یاد ِحرف جالبی افتادم که چند وقت ِپیش، یکی از دوستانم می گفت؛ " وجود احمق ها برای زندگی لازم است. همیشه باید یک سری آدم باشند که خرابکاری کنند تا عده ی دیگری به دنبال سر و سامان دادن خرابکاری آن ها بروند وگرنه که چرخ دنیا نمی چرخد!".

 

 

این فیلم به کارگردانی الخاندرو گونسالس ایناریتو و با بازی برد پیت و کیت بلانش به طرز زیبایی روایتگر سه داستان مجزاست که در یک نقطه به هم گره می خورند. فیلمی زیبا که پیشنهاد می کنم حتما ببینید. موسیقی فوق العاده این اثر را می توانید از اینجا بشنوید.

بوی خوش زن (Scent of a Woman)

+ ۱۳۹۷/۹/۳ | ۱۱:۵۲ | بندباز **

سال های زیادی بود که اسمش را می شنیدم اما هر بار به دلیلی موفق به دیدنش نمی شدم. تا اینکه بالاخره چند روز پیش دیدمش. نوشتن از آل پاچینو و بازی چشمگیرش، کار بیهوده ای ست. باید فقط در بازیگری اش غرق شد و لذت برد و او را تحسین کرد. بوی خوش زن، فیلمی درباره ی زندگی ست. زندگی ای که برای هر انسانی، در هر جایگاهی، مصائبی دارد. داشته و نداشته ای تعریف کرده و امید و آرزویی به جا گذاشته است. اما در پس ِهمه ی این ها، انسان هایی می بینیم که در تلاش برای رسیدن به خواسته هایشان تقلا می کنند. و تا آنجا که خواسته هایشان دست یافتنی ست، به زندگی ادامه می دهند. ولی اگر در میان راه احساس کنند چیز دیگری نمی خواهند و یا آنقدر از خواسته شان فاصله دارند که ناممکن به نظر می رسد چه؟ آنجاست که از زندگی دست می کشند.

برای کلنل اسلید(آل پاچینو) مردی در پایان مسیر، زندگی خلاصه می شود در داشتن زنی که بعد از یک هماغوشی دلپذیر، صبحگاه همچنان در کنار او باشد و از آن ِ او! برای همیشه! و خیلی بعدتر از زن، داشتن یک ماشین فراری!... اینها آرزوی کلنلی نابیناست که در زندگی، هیچ قاعده و چهارچوبی را نمی پذیرد. و در مقابل او،  چارلز سیمز (کریس اودانل) دانشجویی سربه راه و در آغاز مسیر؛ زندگی یعنی پایبندی به اصول اخلاقی و طی کردن مراحل تعریف شده جامعه برای دست یافتن به وجهه ای مورد پسند و تایید اجتماعی.

 

 

این دو مرد، در دو سر ِیک طیف، در تقابلی زیبا به تعادل می رسند. و نشان می دهند که زندگی سیاه یا سفید نیست. بلکه انعکاس خاکستری رنگارنگی ست که برای ادامه یافتن به بهانه نیازمند است. بهانه هایی نه چندان کوچک و زودگذر و نه چندان آرمانگرایانه و ماورایی! بهانه هایی که می توان سال های سال به آهستگی برای رسیدن و داشتن شان مسیر زندگی را قدم زنان پیمود. چنین راهپیمایی کردن در مسیر، همان آهسته و پیوسته پیمودن است. همان که هر سخت و ناممکنی را بالاخره روزی سهل و ممکن می سازد.