اگر به دو سال گذشته برمی گشتیم و یک نفر پیدا می شد به ما می گفت که قرار است با یک ویروس این همه بلا سرمان بیاید، بهش می خندیدیم! اما کرونا حالا کاری با ما کرده که کم کم داریم روال زندگی طبیعی گذشته مان را از یاد می بریم! و برای من بیشتر از هر چیزی استرس حضور در مکان های عمومی و بعدش دیدار با خانواده آزاردهنده است. اینکه مدام بترسی مبادا ناقل باشی و افراد دیگری را در خانواده بیمار کنی!

حالا تصور کنید اگر زمانی یک ویروس کوچک دیگر بتواند کاری با مغز ما بکند که دچار فراموشی بشویم! کم کم راه خانه مان را گم کنیم. اعضای خانواده را به خاطر نیاوریم و صبح وقتی بیدار می شویم غریبه ای را ببینیم که کنارمان خوابیده است!! گذشته و آینده در فراموشی بی معنا می شود و آدم ها هر لحظه برای هم غریبه اند و هر لحظه با هم آشنا می شوند. تصور کنید دنیا با آدم هایی که حتی نام خودشان را هم فراموش کرده اند چه شکلی می شود؟! آدم هایی که توی خیابان ها سرگردانند و نمی دانند از کجا آمده اند و کجا باید بروند؟! یا شغل شان چه بوده؟ و ...

 

 

ماهی کوچک فیلمی درام و علمی تخیلی با همین موضوع است. داستان زوجی که در همه گیری ِفراموشی سعی دارند جلوی پاک شدن حافظه شان را بگیرند و یکدیگر را به خاطر بیاورند و در برابر این بیماری بجنگند! آنها شاهد فروپاشی زندگی مشترک دوستان شان هستند. مادر و پدرشان را می بینند که دیگر فرزندشان را به خاطر نمی آورند و هیچ چیزی بدتر از ناپدید شدن پیوندهای عاطفی بینشان نیست... اما تلاش این زوج زیباست! هر چند که با دیدنش در انتها اندوهی گریبان شما را خواهد گرفت اما در عوض بیشتر از هر زمان دیگری قدر ِاین را درک خواهید کرد که هوشیاری چقدر خوب است! آگاهی از این که "که هستی؟" و "با که پیوند داری؟" چقدر زیباست.