در نوشته ی مربوط به " سریال گامبی وزیر" یکی از خوانندگان عزیز وبلاگ برایم خصوصی نوشته بود: " اینجا بعد از این جمله «بسیار بسیار کتابهای آموزشی شطرنج می خواند!» چرا علامت تعجب گذاشته‌ای!؟ این کار برای قهرمانی بسیار بسیار لازم است. شاید روزی هفت هشت ساعت. " من کمی به حرفش فکر کردم. ابتدا به نظرم عجیب می آمد! اما بعد دیدم حرفش درست است. اما چرا اینقدر برای من مطالعه ی زیاد یک قهرمان یا بازیکن حرفه ای جای تعجب داشت؟! طبیعی بود که توی ذهنم دنبال تجربه های شناختی ام از یک قهرمان گشتم! شما هم همین حالا امتحانش کنید! به یک قهرمان ایرانی فکر کنید. تصویرش را تجسم کنید. عادتها و سبک و سیاق زندگی اش را پیش چشم مرور کنید. اسم این قهرمان چیست؟ در چه زمینه ای فعالیت می کند؟ چطور زندگی کرده؟ از آزمون های حرفه ای اش چطور بیرون آمده؟! کتاب چی؟! جایی مطالعه اش را دیده اید؟!

بعد خنده ام گرفت. حقیقتش خیلی سخت توانستم به خاطر بیاورم. آخرینش فیلم تختی بود! که آنقدر بد ساخته بودند، نیمه رهایش کردم. بعد ذهنم رفت سال های خیلی دورتر و کتاب زندگی نامه ی دکتر حسابی را به خاطر آوردم. عالی بود! اگر اشتباه نکنم پسرش آن کتاب را نوشته بود. آنجا دیدم که دکتر حسابی تا آخرین لحظه های زندگی اش حتی در بیمارستان هم در حال یادگیری یک زبان جدید بود! اما چرا هیچ وقت فیلمی از زندگی او ساخته نشده است؟ بگذارید باز برگردیم به جعبه ی جادو! به تصویرهایی که از قهرمانان ملی مان برای مردم می سازند. به پررنگ کردن خصایص اخلاقی یا عقیده ای شان! پررنگ ترین آن ها توی ذهن تان چه کسی ست؟! ما بیشتر چه نوع قهرمان هایی را در فیلم ها یا سریال هایمان نشان می دهیم؟! مثلا همین ورزش، همین شطرنج؟! چقدر دلم می خواست چیزی شبیه این سریال را درباره ی یکی از قهرمان های شطرنج ایران می ساختند! قهرمان هایی که تعدادشان کم هم نیست! ببینم اصلا سریالی درباره ی قهرمانی که زنده باشد، برای دوره ی ما باشد، داریم؟! من که یادم نمی آید. اگر شما می شناسید، معرفی کنید.

وقتی به این موضوع فکر می کنم ناخودآگاه بخشی از ذهنم می رود سمت زنان ورزشکار. قهرمان هایی که خیلی کم ازشان در تریبون های خبری می شنویم و کمتر از آن تصویری می بینیم. زن هایی که گاهی به خاطر نداشتن اجازه ی شوهر، از شرکت در مسابقات جهانی، باز می مانند! همین چند روز پیش یک فیلم مستند کوتاهی از خانومی در شبکه ی مستند تلویزیون تماشا می کردم که با پای پیاده ایرانگردی می کرد. و البته چند سفر خارجی هم داشت. ولی یک چیزی تمام مدت تماشای فیلم، توی ذوق می زد! آن هم آرایش غلیظ خانوم، همراه با تتوی ابروها، بوتاکس گونه و لب ها، ناخن های کاشته و لاک زده و اندام فربه اش بود! اینها همه شان به خودی خود برای من جای سوال ندارند اما وقتی داریم چهره ی یک زن ورزشکار را - که کمتر پیش می آید - در یک تریبون نمایش می دهیم، چرا این شکلی است؟! من خودم سال هایی را صرف طبیعت گردی کردم و واقعا به یاد ندارم خانومی با این شکل و شمایل در گروه های ورزشی دیده باشم! ...

یا آنهایی که رتبه های برتر جهانی می آورند اما در سکوت خبری به کشور برمی گردند! قهرمان های پارا المپیک!! مردها و زن هایی که اگر از زندگی تک تک آنها، فیلمی ساخته شود، من و ماها از خجالت آب می شویم و توی زمین فرو می رویم!! چرا که سرسختی و تلاش و جنگجویی همراه با صلح درونی و بیرونی را می شود در این قهرمان ها دید! قهرمان فقط آن کسی نیست که به سرزمین دیگری می رود، می جنگد، می کشد و کشته می شود! قهرمان می تواند با فکرش، با نبردی جوانمردانه در میدان به پیروزی غرورآفرینی دست پیدا کند که برای بقیه شعف و انگیزه بسازد! تاکید می کنم بر عنصر فکر! خرد! خِردی که بتوان با آن به مرتبه ها بالای جهانی رسید. تا دیگر کمتر کسی بتواند ما را نادیده بگیرد! دست بیاندازد. پس بزند. تمسخر کند. خِردی که می تواند حریفش را تسلیم کند! و احترام بیافریند! چیزی که ما در افسانه های کهن مان داشته ایم اما شاید بیشتر آن بخشی را بزرگ کرده ایم که به زور و بازویمان ربط داشت!! راستی چرا؟!...