سال های زیادی سعی کردم که بی توجه به مسائل روز و خبرها، به اصل زندگی خودم بچسبم و از آن حرف بزنم. فکر می کردم که من چیز زیادی از اتفاق هایی که رخ می دهد نمی دانم، پس بهتر است سکوت کنم. هنوز هم چیز خاصی نمی دانم اما فقط وقتی به روند نزولی زندگی مان نگاه می کنم، ترس برم می دارد از انتهای شیبی که قطار هوایی مان به سمت آن می تازد! 

به تازگی یک سخنرانی از حاتم قادری - استاد فلسفه سیاسی و مدرس دانشگاه - می شنیدم که در آن بی هیچ تعارفی، شرایط پیش رو و آینده ی در انتظار ایران و ایرانیان را بررسی می کرد و خب آنجا بود که متوجه شدم چیزهایی که احساس می کردم و می فهمیدم، درست هستند و فقط کلمه ی مناسبی برای بیانشان نداشته ام.

اینکه دیدگاه کلی آنان که بر ما حکم می رانند چیست؟ اینکه علم و توان مدیریت شان در چه اندازه است؟ اینکه چه میزان توان تعامل با کشورها و شرایط امروزی جهان را دارند؟ و تا چه اندازه خود را محق و برتر می شمارند؟ همه و همه دست به هم داده تا حال و روز ما بشود این چیزی که حالا می بینیم. و خب حماقت است اگر فکر کنیم با این روند به جای خوبی خواهیم رسیم!

در این سوی ماجرا، ما هم قرار داریم. مردمی که به قول حاتم قادری، خودشان هم عامل تداوم این شرایط هستند و شاید بزرگترین دلیلش هم " ندانستن" است. می دانند چه می خواهند اما نمی دانند چگونه؟ نمی دانند کجا هستند و شرایط شان نسبت به بقیه مردم دنیا چگونه است؟ - حرفم این کلی گویی هایی که همه مان صبح تا شب بلغور می کنیم، نیست!- فرهنگ ما یک فرهنگ برده داری است که در ناخودآگاه مان عمیقا ریشه دارد! مذهب ریشه اش را قوی تر کرده. و ما هیچ گاه نتوانستیم بین عوامل مختلف زندگی مان تعادل برقرار کنیم. این است که هر کدام را جای دیگری می نشانیم و انتظار داریم همه چیز درست بشود! درحالیکه این غلط است.

هر چه جهان در زمینه های مختلف، پیشرفت بیشتری می کند، ما بیشتر در جا می زنیم و شکاف و فاصله مان با آنها بیشتر می شود.  آنها دارند از مریخ حرف می زنند و ما از قیمت تخم مرغ و بیرون زدن تار موهای زن... و بدتر از آن، شکست ها و ناتوانی هایمان را برعکس جلوه می دهیم! از واقعیت روز جامعه فرار می کنیم و فکر می کنیم چون یک عده ی نزدیک به خودمان را راضی نگه داشته ایم، پس دیگر مشکلی نداریم! اما راستش اینها همه اش یک حباب است. بالاخره یک روزی می ترکد!

شما هر چقدر هم بخواهید در زمینه ی ارتباطات محدودیت ایجاد کنید، هر اندازه سعی کنید مسائل اعتقادی خودتان را لابه لای کتابهای درسی و منبرهای هفتگی به خورد مردم بدهید و چه و چه و چه... در نهایت آن اتفاقی که باید، می افتد! کاش لااقل برای حفظ خودتان هم که شده، یک ذره درایت به خرج می دادید و نمی گذاشتید همگی به ته دره سقوط کنیم! هر چند که همه ی اینها تاوان تنبلی و شانه خالی کردن ما از مسئولیت اجتماعی مان است!