چرا فیلم تماشا کنیم؟!
آدمی که با دیگری ارتباط اندکی دارد، آدم خودمحوری ست. آدمی که فکر می کند تمام هستی اطرافش - اعم از انسان و طبیعت - باید بر طبق میل و نظر او حرکت کند و آنچه را که می اندیشد، راه حل نهایی هر حرکتی می داند. اوست که تعیین کننده خوب و بد برای هر چیزی ست؛ چرا که بهتر از خودش پیدا نمی شود! همچنین نظام های حکومتی ای که با سایر نظام های جهانی قطع ارتباط می کنند هم همینطور می اندیشند. آنها فکر می کنند که باید جهان را اداره کنند و هیچ کسی بهتر از آن ها از عهده ی چنین کاری برنمی آید و دیگران هر راهی که می روند اشتباه است.
حالا اینها چه ربطی به تماشای فیلم دارد؟! ما در فیلم با یک داستان روبرو می شویم. داستانی که شخصیت های متفاوتی دارد با افکار و امیال بسیار متفاوت - گاهی حتی متضاد با نظرات و افکار ما؛ بطوریکه گاهی نمی توانیم آنها را درک کنیم یا قبول کنیم! - اما با وجود تمام این تفاوت ها، در حین تماشای یک فیلم، شاهد روابط انسانهای دیگری هستیم که هر کدام از آنها دنیای خاص خودش را دارد و درست شبیه به ما در حال تقلا برای زندگی است! نمی توانیم منکر شویم که او هم انسان است. نیازهای مشابهی در او و خودمان کشف می کنیم. خیلی وقت ها خودمان را جای او می گذاریم و از دریچه ی نگاه او به دنیای اطرافمان نگاه می کنیم. اینجاست که درک متقابل رخ می دهد! اینجاست که ما می پذیریم در دنیا، سیاه و سفید و زرد و سرخ هست. که ادیان مختلف هم وجود دارند. که قوانین و عرف هر جامعه ای بسته به نیاز و شرایط و تاریخ آن جامعه متفاوت است ولی هست! می فهمیم که آن بیرون - بیرون از ما - نه فقط یک دنیا، بلکه کهکشانی از تفاوت ها وجود دارد که همگی زیر چتر انسان بودن در حال زیست است!
تماشای فیلم، درست مثل خواندن کتاب، ما را درگیر دیگری می کند! اجازه می دهد با آنها آشنا بشویم. از شادی و غم شان، شادمان و اندوهگین شویم. بارها به یادشان بیافتیم و خیلی وقتها نگاه ما را به زندگی تغییر می دهد. با حرف زدن از آنها برای دیگری، درک انسانی بیشتری پیدا می کنیم. با انسان های دیگر، همدردی بیشتری خواهیم داشت. شاید کمتر پیش بیاید که دیگری را بخاطر شرایط متفاوت یا تفکراتش پس بزنیم یا از او برای خودمان دشمن بسازیم! کمی به تاثیر این همدردی و درک بیشتر مسائل انسانی فکر کنیم... همه ی اینها باعث می شود که خودمحوری و خداپنداری ما کمتر بشود، اینطور نیست؟ با دیگران مهربان تر می شویم چون قبول می کنیم بقیه هم به اندازه ی ما انسان هستند و حق زیستن دارند! خودخواهی جای خود را کم کم به گذشت و دستگیری از بقیه می دهد و خیلی اثرات دیگری که شما بهتر از من می دانید...
در جامعه ای که خواندن داستان و تماشای فیلم بیشتر است، انسان ها از روان سالمتری برخوردارند. نه صددرصد اما به مراتب بیشتر از جوامع دور از هنر و فرهنگ، دچار معضلات عمیق انسانی می شوند. شاید یکی از دلایل بی رحمی جامعه انسانی، همین دوری از داستان - دوری از دیگری / بی اعتمادی و ترس از انسان دیگر / کشور دیگر / فرهنگ و دین و نظام حکومتی دیگر است!! این مثال فردی را بیاورید در سطح بالاتر! تصور کنید حکومت هایی را که از خومحوری در جهان کمتر دم می زنند. که روابط شان را به شکل منطقی و دوستانه با سایر کشورها پیش می برند... چقدر اصطکاک ها و هزینه ها کمتر است!... چقدر جریان زندگی روان تر است... چقدر امید به زندگی در آن جوامع بیشتر است!
به نظرم حکومت های انزواطلب اگر بخوایم در مقیاس کوچک در نظرم بگیریم خودشون رو در جایگاهی مشابه یک والد در برابر کودک (مردم ) می بینند برای همین با این بهانه که تو صلاح خودت رو نمی تونی تشخیص بدی به مردم امر و نهی می کنند و به جای اون ها تصمیم می گیرند و هر جا هم که کتاب یا فیلم یا (کلا هنر) سعی می کنه دریچه ای باز کنه (حتی به فرض غلط) جلوش رو میگیرند و با این کار عملا فرصت رشد و رسیدن به بلوغ رو از جامعه شون می گیرند...
هنر و ادبیات به طور کلی (به صورت جزئیتر و چیزی که مد نظر این پسته: سینما) مثل یه پنجره هستن وسط دیوار. تا وقتی پنجره رو باز نکردی دنیات فقط همون چهار دیواریه که توشی اما وقتی میری سراغ پنجره میبینی دنیا وسیعه، بعد که علاقهمند میشی و پا به دنیای بیرون از پنجره میذاری تازه میبینی دنیا وسیع نیست، بیکرانه و این تویی که چون کوچیکی درکش برات سخته!
عجب پستی بود، کیف کردم انصافاً :)
سادهترین چیزی که دربارهی رمان، داستان و بعد فیلم میشه گفت، اینه که ما آدمها شانس یک بار زندگی رو داریم. و خب رمان و فیلم بستری رو به وجود میاره که ماها میتونیم از دریچههای دیگری هم به زندگی نگاه کنیم. میتونیم با شخصیتها همراه بشیم، همراهشون زندگی کنیم، غمگین بشیم، شادی کنیم و حتا بمیریم. فیلم و رمان به ما فرصت بارها و بارها زندگی کردن رو میده و خب چی مهمتر از این؟
پست دلچسبی بود. :)
این یادداشت ات منو یاد یه ماجرایی حدود 4 سال پیش انداخت، عازم شیراز بودیم پرواز تاخیر خورد و توی سالن ترانزیت فرودگاه مهرآباد منتظر نشسته بودیم. یک گروه (شاید ده نفر) آلمانی هم بودند که همسفر ما در پرواز بودند. به محض اینکه اعلام شد پرواز دو ساعت تاخیر دارد آلمان ها رفتند صبحانه را از کترینگ گرفتند. قهوه شان را میل کردند و بعد هر ده نفرشان (تاکید میکنم هر ده نفرشان) مشغول مطالعه شد. موقع سوار شدن به هواپیما و همجواری صندلی با یکی شان که جوانتر بود و توانستم باهاش ارتباط بگیرم. پرسیدم همگی کتاب خواندید. میتوانستید با گوشی موبایل بازی کنید یا بروید تو سالن ترانزیت بچرخید و ... جواب پسر عجیب بود گفت اگر نسل های قبلی ما هم به این اندازه کتاب میخوانند شاید هیچوفت جنگ دوم جهانی در کار نبود...
این یادداشت شما منو یاد این دستگاه های شهر فرنگ که سرمون رو میکردیم داخلش و چند فیلم یا عکس با یه سرعت مشخصی ازش میگذشت میندازه، خاصیت این دستگاه ها این بود که شما رو از یه دالان تنگ و محدودی مجبور میکرد چیزی رو ببینین که فقط اون میخواد نشون بده.
شروعش به خاطر محدود بودن ش جذابه، شما رو از خیالی به خیال دیگه میپرونه و شاید در این خیال پردازی لذتی باشه و ترغیب بشید باز خودتون رو غرق در اون خیال بکنین، ولی یادمون باشه، همه چیز محدود به اون سوراخ و چشمی شهر فرنگ نیست، میشه چشم از اون برداشت و درگیرش نبود و واقعیت های اطراف رو هم دید.
تاریخ نشون داده، مثلا همین تجربیات جنایات بشری در همین صد سال اخیر خودمون، بیشترین جنایات بشری رو کسانی ایجاد کردند و میکنند که جوامعی دارن که آمار مطالعه و فیلم دیدنشون به مراتب بیشتر از جوامع دیگه است !
اتفاقا یکی از عوارض این افتادن تو این مخدر خیال ساز، اینه که فکر کنیم جوامعی که اهل هنر هستن روان سالم تر و معضلات کمتری دارن، کمی به عملکرد این جوامع، آمار های فاجعه بارشون، اتفاقات پیرامونشون در بزنگاه های اجتماعی و خودخواهی ها شون بیرون از دریچه شهر فرنگ نگاه کنیم متوجه جنایات بزرگ و معضلات عمیقشون زیر پوسته جذابی که نشونمون میدن خواهیم شد.
من واقعا علاقه مندم اینجارو بخونم و نظرم رو که ممکنه بر خلاف شما باشه بدم، اگه انقدر این چند کلمه انتقاد شما رو اذیت میکنه، بگید تا دیگه نظری اینجا نذارم یا اینکه از این به بعد فقط به به و چه چه کنم و بگم که شمایین که حرفتون کاملا درسته و درست فکر میکنین!
(شما از گزاره هایی نتیجه هایی میگیرین که کلی مثال نقض ش هست، مثالهاش رو هم زدم، اینکه نمیخواین قبول کنین و بدون دلیلی دارید ردش میکنین دقیقا گرفتار اون چیزی هستین که من رو بهش متهم کردینا ...)
من از این جور بحث ها و صحبت ها اصلا نیت اعمال نظرم رو ندارم، فقط میخوام اگه نظری دارم رو مطرح کنم ببینم میتونم این نظر رو بهبود بدم و بهترش کنم پخته ترش کنم یا نه، همین.
:)
فیلم دیدن و کتاب خوندن دید بازتری بهمون میده و منعطفترمون می کنه. باعث می شه از تعصبات کمی فاصله بگیریم و این خیلی خوبه. البته این تغییرات عموما گاهی نه بصورت مستقیم که ناخودگاهانه اتفاق می افتند.