من عاشق گل و گیاهم! عاشق باغبانی! ... چند روز پیش گذرمان افتاد به مترو و از همان جا رفتیم مصلا! قبل ترها عکس میدان گل و گیاه رضوی را توی صفحه ی تهرانگردی دیده بودم. نوشته بود " این بازارچه برای آنهایی که نمی خواهند توی شلوغی کرونا، سراغ بازار گل محلاتی بروند عالی است." خب راستش خیلی کوچکتر از آن چیزی بود که توی عکس ها به نظر می رسید. اما همین هم می ارزید به رسیک رفتن به بازار محلاتی - که البته بهشتی ست توی تهران برای خودش! - خلاصه رفتیم و بعد از کلی چرخیدن لابه لای گلهای ریز و درشت و رنگارنگ و عطرهای مدهوش کننده شان، چند تایی کاکتوس و ساکولنت برای خانه مان خریدیم! اینجا که هستیم، آفتاب مستقیم به پنجره مان نمی تابد، پس تصمیم گرفتم این کوچولوهای دوست داشتنی را توی گلدان های نقلی بکارم ( که چقدر هم یکی شان تیغ کرد توی دستم!! ) و فعلا همگی روی اوپن آشپزخانه، کنار تنگ ماهی ها، جاخوش کرده اند و دارند حمام آفتاب زیر نور چراغ مطالعه می گیرند!!

راستش توی تمام این سالها یاد گرفته ام " آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید! " و  همین است که به زندگی آدمی معنا و رنگ تازه می دهد. اشتباه است اگر صبر کنیم تا به چیزی تمام و کمال برسیم! برای من که اینطور بوده، دیگر وقتم را برای رسیدن به آن کمالی که توی ذهنمان ساخته اند، تلف نمی کنم! البته آرزوی داشتن یک باغچه ی بزرگ را هم گوشه ذهنم نگه داشته ام. این را هم توی پرانتز بگویم ( مرز نامرئی و باریکی ست بین قناعت کردن به آنچه که داری با تسلیم شدن و تنبلی در برابر شرایط موجود! ) حواسم باید همیشه جمع باشد که توی تله ی دومی نیوفتم!! حالا باغچه ی کوچک اوپنی، خانه مان را سبز و شاداب تر کرده است. البته گندمی و پاپیتال هم خیلی مودبانه از دور برایم دست تکان می دهند!! :)