هنوز هم بعد از 42 سال، آن طرف یک عده ای دارند سر ِاینکه رضاشاه چه کارهایی کرده و نکرده بحث می کنند. هنوز هم داریم سر هم داد و قال می کنیم که محمدرضا پهلوی ترسو، بی کفایت، فاسد و دزد بود یا نبود! یا اصلا همه اش را می اندازیم گردن قاجار و سلسله های قبل ترش که حالا دیگر هیچ کدام شان را یادم نیست!... بعد این طرف هم یک عده ای هر ساعت که نگاهشان کنی در حال نقد شرایط جامعه بعد از انقلاب هستند و همان نسبت هایی را که آن عده ی آنطرفی به قبلی می دادند، اینها به فعلی می دهند و خلاصه این قصه همینطور ادامه خواهد داشت تا بعدی بیاید و بعدترش هم... این را مطمئنم که چیزی با رفتن و آمدن این و آن تغییر نخواهد کرد تا وقتی که دیو واقعی از درون خود ِما - من و شما - تک تک بیرون نرود! چون بارها به چشم دیده ام که تا وقتی به جایی نرسیده ایم خیلی معصوم و مظلومیم اما امان از وقتی که قدرتی پیدا کنیم. همین من و ما می شویم جلاد! می شویم اویی که باعث و بانی تمام بدبختی هاست... یک لحظه فکر کنید آن کسی که آن بالا نشسته و ما این همه ازش شاکی هستیم، تا پیش از این مگر چه بود؟ که بود؟ درست یکی بود مثل ما!!... 

لامصب اونیکه داری ازش حرف می زنی، مال ِ گذشته ست. اون مرده، دیگه نیست. ولش کن. اما تو که زنده ای، تو که نقد می کنی، خودت چیکار کردی؟ کار درستی انجام دادی؟ کافی بوده؟!... کاشکی یک زمانهایی توی زندگی را برای خودمان بیشتر باز کنیم تا حواسمان به آدم ها و زندگی های دور و بر بیشتر باشد. قد ِخودمان دستگیری کنیم از آن هایی که واقعا نیازمندند... هر طوری که می توانیم... کمی مهربان تر باشیم! با یک لبخند. با یک جمله! با یک ذره احترام و قدردانی از فرصت زندگی.