جان پناه
یک لحظه یادم رفته بود چی می خواستم بنویسم! یک جرعه از چای و نباتم را سرکشیدم تا بلکه تن یخ زده ام کمی گرم شود. تا چای از گلو فرو برود، با خودم فکر کردم: " چی می خواستم بنویسم؟!" فنجان را که روی میز گذاشتم، یادم آمد:
حواستان باشد از چه چیزی / چیزهایی توی زندگی تان فرار می کنید! مطمئن باشید یک روزی می رسد که دلتان می خواهد با تمام وجود دوباره به آغوش آن چیز پناه ببرید!!
چایم تمام شده است. جانم اما گرم ... نه.
اثری از : مهرداد ختایی
بعضی وقتا از یه چیزی فرار میکنیم فکر میکنیم هر وقت پشیمون شدیم میتونیم برگردیم. در صورتی که همه چی عوض میشه
مثلا خود من همیشه از افرادی فرار میکنم ولی هیچ وقت نمیخوام به آغوششون پناه ببرم..چون همشون هم سیبیل کلفتن! متاسفانه همش هم جلو چشمم هستن! در اینگونه موارد چکار باید کرد؟!!!
سلامم سلامم ایول خیلی خوبید شمااا
ینی با وبلاگتون حال میکنما هرچی بخوای توش هست بازم سر میزنم بهتون صدرصد
حالا گه دنبال یه گوشی خوب و با کیفیت و با قیمت مناسب هستین، من سایت ماریاتل mariatell.com رو پیشنهاد میکنم😍
اونجا کلی گوشی خوب و با کیفیت و همینطور با گارانتی رسمی هست که خیلی راحت میتونید از سایتش سفارش بدین 👍😍https://mariatell.com
مثل آدمی که از تنهاییش بیزاره ولی چون انتخاب اشتباهی انجام داده، بعداً دلتنگ تنهاییهاش میشه...
گاهیم از یه چیزایی به خاطر ترس فرار میکنیم.. غافل از اینکه به اونی که ازش میترسیم و فرار میکنیم، بیش از هر چیز دیگه ای نیاز دارم.. اما خب انگار واسه هرکس یه شکلیه، واسه من بیشتر این شکلیه.. اما حق با شماست بهتره حواسمون رو جمع کنیم..
قشنگ و آموزنده.
فکری شدم و در این فکری شدن ثمراتی هم از باغ معرفت چیدم. کاملا درست گفتی.
اگه فرار ما از انجام یه کاری باشه ولی ارامشمونم تو انجام وبه سرانجام رسوندن
همون کار چی؟
من الان تواین موقعیتم
به نظرم ترس پیامد یک بازخورد از حادثه ای هست که مغز توی تحلیلش با احساس در ستیز میشه و باز به نظرم زمانی منجر به یه تصمیم میشه که یکی از منابع قدرت (منطق یا احساس) ، قدرت نمایی کنند اگر هر تصمیمی گرفته بشه به نظرم میشه بهش احترام گذاشت و بهش گردن نهاد ولی وای به حال روزی که قدرت نمایی منابع قدرت منجر به غلبه سرانجام نشه اون وقت میشی یه بی تکلیف اون وقت باید فرار کنی ولی به کجا نمی دونم هی منطقت سعی می کنه همه چی رو فرمولته بهت ارائه بده (اگر اینطور شد اونطور باید بشه) ولی یه منبع قدرت دیگه هست که نمیزاره منطق کار خودش رو بکنه اون دنبال فرمولته کردن نیست و یه هو کاسه کوزه ات رو میریزه بهم توی این مواقع نه فرار جواب میده ، نه مواجهه ، نه هیچ فرمول از قبل تعیین شده دیگه ای ... شاید نیاز باشه واقعاً یه روزی برسه که ترس هام رو به آغوش بکشم ...
از هرچه میترسیدم ناخود آگاه به سمت من می اومد. اما هیچ وقت از طرف من تمایلی نبود. اینکه
مطمئن باشید یک روزی می رسد که دلتان می خواهد با تمام وجود دوباره به آغوش آن چیز پناه ببرید!
درسته اما برای من همیشه از روی اجبار بوده و نه تعمد. ؛)
تصویر برای من پر از تنهایی است. آدمی که تنها مانده. تنها شده و حالا دارد به گذشتههای دور و نزدیک فکر میکند. به کسی که بوده و نیست. به کسانی که بودهاند و حالا دیگر نیستند.
باز هم چیز داریم تا چیز...نقاشیِ خیلی جالبه