یک لحظه یادم رفته بود چی می خواستم بنویسم! یک جرعه از چای و نباتم را سرکشیدم تا بلکه تن یخ زده ام کمی گرم شود. تا چای از گلو فرو برود، با خودم فکر کردم: " چی می خواستم بنویسم؟!" فنجان را که روی میز گذاشتم، یادم آمد:

حواستان باشد از چه چیزی / چیزهایی توی زندگی تان فرار می کنید! مطمئن باشید یک روزی می رسد که دلتان می خواهد با تمام وجود دوباره به آغوش آن چیز پناه ببرید!! 

چایم تمام شده است. جانم اما گرم ... نه.

 

اثری از : مهرداد ختایی