صید ماهی بزرگ
دیوید لینچ را با فیلم جاده ی مالهالند شناختم. آن موقع حسابی از وقتی که برای دیدن آن فیلم گذاشته بودم، کلافه و پشیمان شده بودم. بعدترها در صفحه ی اینستاگرام نشر بیدگل، چند ویدئوی کوتاه از لینچ دیدم که نظرم را نسبت به او تغییر داد. لینچ داشت به زبان ساده از روش مراقبه ای حرف می زد که از طریق آن می توانستی آنقدر عمیق به درون خودت شیرجه بزنی که به منبع وحدت درونی دست پیدا کنی. منبعی که سرچشمه ی هوشیاری و خلاقیت و آرامش و شادمانی است! البته در هیچ کدام از آن ویدئوها، روش مراقبه اش را توضیح نمی داد. فقط می گفت چنین امکانی وجود دارد و همین آدمی مثل من را حسابی تشنه ی دانستن این راه شیرجه زدن در عمق می کرد.
ظاهرا قرار بود این تشنگی با چاپ کتاب "صید ماهی بزرگ" توسط نشر بیدگل جواب بگیرد! یعنی این توقعی ضمنی بود که در ذهن مخاطبی چون من، با تبلیغاتی که اینجا و آنجا دیده بودم، ایجاده شده بود. زورم به خریدن نسخه ی کاغذی اش نمی رسید! و چه خوب هم که نرسید!! :) اما نسخه ی الکترونیکی آن را از طاقچه تهیه کردم و تمام صفحاتش را تند تند به دنبال یافتن آن روش مراقبه خواندم! ولی در نهایت چیزی دستگیرم نشد! جابه جای کتاب صحبت از مراقبه ای بود که هیچ گاه راه و روشش بر مخاطب آشکار نمی شد. گاهی فکر می کردی چیزی شبیه نماز خواندن است. شاید هم اشتباه از من بود که فکر می کردم قرار است چند ورد و ذکر مشخص پیدا کنم؟! نمی دانم. دست آخر به نظرم این کتاب خلاصه ای بود بر روش کار سینمایی لینج. بر خاطراتش و نوع برخوردش با سوژه ها و عوامل فیلم سازی... و در کل بیشتر مناسب بچه های رشته ی سینما! یا علاقمندان به دنیای لینچ!
دوستی برایم نوشت که کتابهایی از این دست ممکن است در عده ای جرقه بزنند و جمله هایشان الهام بخش حرکتی باشند و در دیگران تاثیری نداشته باشد. ولی یک فیلم دیگر از او برایم نام برد که بعد از دیدنش، کلا نوع نگاهم نسبت به دنیای لینچ تغییر کرد. داستان استریت! به قول آن دوست؛ نباید از این کتاب توقع داستانگویی داشته باشیم. و من اضافه می کنم همینطور هم نباید انتظار یافتن نقشه ی گنج را داشته باشیم. خیلی وقت ها تبلیغات نادرست می توانند آدم را حسابی به بیراهه ببرند و باعث از بین رفتن بهره ای بشوند که ممکن است با معرفی درست از یک اثر، نصیب مخاطبش گردد.
صید ماهی بزرگ (مراقبه، هوشیاری، خلاقیت) - دیوید لینچ - علی ظفر قهرمانی نژاد - نشر بیدگل
رفتم و خیلی در مورد فیلم خواندم.
علاقه دارم ببینم. اما اگر کسی بیاد و تلویزیون رو روشن کنه و البته چیبس ماست موسیر و بگه بیا نگاه کنیم. مسلما چشم برنمیدارم تا انتها. و آخرش یک لبخندی میزنم به کنار دستی ام و میگم قشنگ بود. هع عیی هم ممکنه بگم.
ولی بعید میدونم نقشه گنجی توش وجود داشته باشه. اصلا نه در این فیلم، در هیچ فیلمی نقشه گنج وجود نداره. بلکه نقشه گنج پازلی است که تمام فیلمهای دنیا تکههای اون پازلند. و کتابها، تکههای دیگر. دوستان خوب، تجربیات زندگی تکههای دیگر. الی آخر.
هنر در تعداد تکههای پازل نیست، در توانایی چسباندن آنها است.
بعضی مواقع احساس میکنم این جور فیلمها با دیالوگ های ناب در مورد زندگی،پیری، دوست داشتن همدیگر و غیره، تکههای فراوانی را به ما میدهند، اما توانایی چسباندن آن را از ما میگیرند. برای همین نمیبینم مگر با چیبس ماست موسیر!
حرف به اینجا کشید، باید نکته ی دیگری را بگویم. تکنیکی هست در فیلمنامه نویسی، در درست کردن تیزرهایی تبلیغاتی برای خرید کتاب از نشر بیدگل که ، گیج کن، جذاب باش!
توضیح میدم، مثلاً در مورد مبحث زمان، در مورد مرز منطقی ایثار یا هرچی، فرض غالب این است که یک بیننده، یک خواننده، دارای ساختار فکری منسجم نیست. کارگردان چه میکند. میآید و هرچه دلش میخواهد را با زبان گنگ و البته با اعتماد به نفس بالا به شکلی پرسش گونه مطرح میکند و ادعا میکند که جواب را میدانم. بیننده در جستجوی پاسخ، جذب فیلم میشود، گیج و مبهوت از فیلم بیرون میآید. نه به پاسخ رسیده، بلکه بر شدت گیجی او افزوده شده. نه به ساختار ظریفی از زندگی دست یافته و نه به تعریفی راهگشا. اما آنجا کارگردان به کن میرسد و بازیگر به نامزد شدن اسکار، هرچند موفق نشد ازدواج کنه!
میخوام بگم در سینما هنر در گیج کردن است، برای همین بدبینم به سینما.
مگر برای شخصی که از قبل ساختار فکری دارد، پاسخ اکثر سوالهای حیاتی حیات را در مشت ش دارد، بعد مینشیند پای فیلم و چیپس ماست موسیر. آنگاه عشق میکند از دیدن، اشکالات کارگردان را میگیرد و ضعفهای شیوه روایت را. خب، چه نتیجه ای میشود گرفت، اینکه دست نیاز به سوی فیلم دراز نکنیم، بلکه ابتدا به ساختار فکری برسیم، سپس بنشینیم به تماشای فیلم و پس از فیلم سرحال و سرزنده برخیزیم برای جابجا کردن ظروف چیپس و ماست موسیر. نه فرو رفته در اندیشه که در آن جاهای فیلم جرقه هایی دیدم که شاید بتوانم از نور آن در این شب ظلمانی تن خسته خود را به یک آبادی برسانم.
من مانند بزرگانی که از تکنیک گیج کن و کن بگیر استفاده میکنند، استفاده نمیکنم، خیلی شفاف میگویم نقشه گنجی وجود ندارد، اما راه یافتن نقشه گنج را میگویم، راه چسباندن پازل ها را. دست دراز کردن به سوی..
خداوند بزرگ.
نمی دونم یه دوستی دارم همیشه بهم میگه مراقب دیده ها و شنیده هات باش ؛ اینکه چی میخونی ، چی گوش میدی و همیشه تاثیرش روی ناخودآگاه آدم را در نظر بگیر ... گاهی ماها با دیدن فیلمی یا خوندن جمله ای یه تلنگر بهمون زده میشه که شاید تو لحظه دگرگونی خاصی را متوجه نشیم ولی تاثیرش رو توی بلند مدت توی شخصیتمون می بینیم درست مثل قسمت Browser اینستاگرام می مونه ... یاد دو بیتی مولانا افتادم " تا در طلب گوهر کانی کانی / تا در هوس لقمه نانی نانی / این نکته رمز اگر بدانی دانی / هر چیزی که در جستن آنی آنی " جالب بود الان دارم فکر می کنم که چقدر خطرناکه که فقط بخواهم سطحی چیزی را که خوندم را بازتاب بدم میشم یه آدم با اندیشه های نا پخته که ... خیلی خطرناکه حتی فکر کردن راجع بهش ...
من چنین تجربهای رو با جوزف کمبل و کتابهاش داشتم. اول بار کتاب قدرت اسطوره رو دست گرفتم و شروع کردم به خواندن. در دل گفتوگوها کمبل از راهی سخن به میان میآورد که انگار راه رهایی از زندگی و سختیهاش بود. بعد در دل همین کتاب به کتابهای دیگر کمبل هم ارجائ داده میشد. همین شد که همیشه دوست داشتم کتابهای کمبل رو داشته باشم و بخوانم. برای رسیدن به همان راه رستگاری. به آن راه رهایی. ولی دریغا دریغ. البته که در دل همین کتابها با اسطوره شناسی ارتباطم بیشتر شد. ولی چنین راهی رو هرگز نیافتم.
یادش به خیر..
پارسال همین موقع ها بود انگار، باید تولید محتوا میکردم درباره این کتاب؛ یه خلاصه و معرفی... عاشق جلد روش و جمله ش شده بودم.. درست و حسابی نشد بخونمش اما خب توش با روش فرق داشت 😊
یه دوستی داشتم همیشه میگفت:
فیلمای خوب رو به آدمایی که لیاقتشو ندارن، پیشنهاد نده!
راست میگفت. خیلی راست میگفت. سرِ همین لینچ چه داد و بیداد ها که نکردیم. لینچ، فلینی، تروفو و... اینا رو به کسی پیشنهاد کنیم که درک بهتری از سینما داشته باشه خیلی بهتره. حداقل سینما رو فقط بخاطر سرگرمی نبینه. خلاصه اینکه مخمل آبی لینج رو ببینید. کله پاککنش رو توصیه نمیکنم چون لذتی ازش نبردم با این که منتقد های زیادی هندونه زیر بغلش گذاشتن. فیلم مرد فیلنما فوق العادهست. اگه یه فیلم باشه که توی آثار لینج "قصه"ی درست و درمونی داشته باشه، همین فیلم "مرد فیلنما"ست. بزرگراه گمشده هم شبیه جاده مالهالنده. و اخیرا یک فیلم کوتاه ساخته لینچ که اسمش خاطرم نیس اما خودش هم توش بازی میکنه! و بنظرم خیلی فیلم چرندیه. از نتفلیکس پخش میشه و مکالمه یک میمون با لینچه. فقط همین.
قلمتون پیروز. فیلمای خوب ببینید.
ممنون از معرفی