به تماشای فیلم پلتفرم نشسته ایم. تابحال سینمای هیچ کشوری را شبیه اسپانیا ندیده ام؛ معجونی از خشونت و وحشت! شاید هم بهتر باشد بگویم دهشت!! نمی دانم در تاریخ این سرزمین، مردمانش چگونه زیستی داشته اند که از میان آثارشان اینهمه خشم و وحشت و خون بیرون می زند! خشمی غریب و وحشتی فراتر از تصور من... .

فیلم را در ژانرهای هیجان انگیز، دلهره آور و علمی - تخیلی طبقه بندی کرده اند اما اثر به مراتب فراتر از اینهاست. نشانه ها و نمادها شما را از هر سو احاطه کرده اند. تاریخ و فلسفه و مذهب و بیش از همه ی اینها علم و واقعیت ممکن و موجود بشر هر لحظه از برابر چشمان شما عبور می کند! اگر قرار بود در یک جمله ی کوتاه حال و هوای فیلم و تعریفی که از آینده ی انسان دارد را توصیف کنم، این می شود: " از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیافزود! ". (هر چند آینده دیگر به حال بدل شده است.)

نمی دانم بشری که تمام چشم اندازش از آینده و به اصطلاح آخرالزمان، چیزی جز بیماری و ویرانی و مرگ نیست، چرا تا به این حد پرشتاب با سر به قعر نابودی هر آنچه که دارد می شتابد؟! بشری که حالا به کمک این همه وسایل ارتباط جمعی، به بالاترین سطح دانش و معلومات رسیده است، چطور نمی تواند برای چند لحظه هم که شده بر خودش مهار بزند؟! کمی از این سرعت بکاهد و اندک منابع باقیمانده را برای خود و آینده گانش حفظ کند؟! آیا هنوز هم انسان دغدغه ی بقا و جاودانگی دارد؟! آیا هنوز هم به کودکان و نسل های بعد از خودش فکر می کند؟! و یا دیوانه شده و درصدد نابودی همه چیز است؟!

 

 

فیلم را می توان از منظر نمادها به شکل های گوناگونی تفسیر کرد. از بعد مذهبی و تاریخی و حتی مناسب های اجتماعی میان انسان ها و شاید سطحی ترین تلقی ممکن از آن، توجه دقیق تر به جایگاه و طبقات اجتماعی انسان باشد. جایگاه هایی که نه به واسطه ی میراث نیاکان و خون! که به واسطه انتخاب از بالا! از قدرتی فراتر از توان بشری به ما تعلق می گیرد. و ما هر بار بعد از مرگ، در طبقه ای دیگر و با تجربه ای متفاوت تر از قبل روبرو می شویم. و این یعنی جبر! اما در پلتفرم، جبر برای همگان یکسان نیست و اختیار آمدن و انتخاب ِقدم گذاشتن درون این حفره به ما داده شده است. همانطور که اختیار خوردن یا خورده شدن توسط دیگر انسان ها را داریم! اختیاری که به واسطه ی حضور دیگری، محدود می شود!! و باز خود به جبری دیگر بدل می گردد... .

به نظرم داستان پلتفرم، سفر انسان از جبری به جبر دیگر، و از اختیاری به اختیاری دیگر است. تمام قدرت بشر شاید تنها در انتخاب او نهفته است! انتخاب اینکه به حکم غریزه مجبور به خوردن بدن متعفن هم بند خودش شود و یا از خود بگذرد و تن به بازی ای دهد که تقدیر برای او تدارک دیده است!! تقدیری که به شدت بازتاب عملکرد خود اوست!!... اختیار، انتخاب در حیطه ی جبر!! از خودگذشتگی و محافظت از دیگری در برابر ذات انسان!! ذاتی که همچون حیوانی درنده خو، در درون ما هر لحظه نعره می زند. و به محض اینکه مجالی یابد و اجازه ای از سمت ما به او داده شود، بی درنگ می درد! پاره می کند و سرگرم سورچرانی می شود!!

به نظرم نباید فیلم را بر مبنای نمادها، تکه تکه کرد بلکه باید همه ی آن را همانطور در هم به تماشا نشست و آن زمان عصاره ی تمام ادیان و ایدئولوژی ها و دستاوردهای بشری را یک جا دید! که چقدر هم مضحک و ابلهانه به نظر می رسند! و چقدر هم در شرایط بحرانی، به درد نخور و دست و پا گیرند و به سرعت از یاد می روند چرا که ساخته و پرداخته ی بشرند!! بشر، اینها را دستاورد وجودی خودش می داند؛ قرن ها برای رسیدن به اینها تلاش کرده است. غافل از اینکه او، در نهایت، چیزی بیش از یک حیوان انتخاب گر نیست! و در نهایت این اخلاق است که باقی می ماند!! و اخلاق یعنی همان خوب و بدی که همگی در درون خود به آن واقفیم؛ و به رنگ پوست و نژاد و مذهب و ملیت ما هم کاری ندارد. همین اخلاق است که نجات دهنده ی بشر است. حتی اگر سیستمی جهانی همگان را وادار به اطاعت از شرایط موجود کند و بشر را همچون حیوان درون یک حفره کوچک حبس کند و فقط ابتدایی ترین نیاز غریزی او را که خوردن است تامین سازد. ( آن هم به گونه ای پست تر از قانون بقا در حیات وحش! )... این اخلاق است که می تواند راهی به تغییر و برون رفت از دور ِباطل ِموجود پیدا کند! اخلاق است که به ما حکم می کند بر خود مهار بزنیم. اندکی به آینده ی بشر و کودکانی که زاده ی ما هستند فکر کنیم.  و اخلاق! چیزی ست که این روزها بیشتر از هر زمان دیگری شاهد زوال آن هستیم. شاید همین مسئله است که باعث خلق آثاری این چنین دلهره آور می شود.

 

پی نوشت: این نوشته طولانی شد چرا که فیلم جای حرف بسیار دارد.