-: " جانی! من دیشب خواب چی می دیدم؟!"

خنده اش می گیرد: " تو خواب می دیدی، از من می پرسی؟! "

-: " یادم نیست چه خوابی بود. هر چی بود، خوب کردی بیدارم کردی. داشتم اذیت می شدم...".

چندین شب است که مرتب دارم خواب های عجیب و غریب می بینم. انگاری شب ها در دنیای دیگری زندگی می کنم. هر چه که هست مربوط به تاریخ است! من در جامعه ای شبیه همینجایم ولی روزهای آنجا حال و هوای انقلاب و جنگ دارد. از پیش از انقلابش را خواب دیده ام تا جنگ و بعد از آن را... . جالب است که شرایط و فضای خواب ها خیلی نزدیک به دهه ی پنجاه و شصت است. مثل این است که بنشینی به خواندن داستانی که شخصیت اولش یک دختربچه است! از بچگی تا بزرگسالی اش توی انقلاب و جنگ می گذرد... . یعنی این خود ِمن است که آن سال های فراموش شده را توی خواب مرور می کند؟! اما من که چنین تجربه هایی را اصلا نداشته ام! چطور می شود؟!... نمی توانم توضیحش بدهم. تنها می توانم هر شب به انتظار دیدن قسمت جدیدی از این داستان به خواب بروم! که البته پیشترش کمی مقاومت می کنم تا نخوابم! چون خواب هایم هیچ خوشایند نیستند. فقط فکر می کنم به این ها چه چیزی را می خواهند به من بگویند؟! شاید پاسخ سوالی هستند که این روزها از خودم می پرسم... .

 

نقاشی از : عسل خسروی