بارها و بارها اسم رمان "سلاخ خانه شماره پنج" را شنیده بودم. اما همیشه از تصور محتوای کتاب، با توجه به عنوانش، وحشت می کردم! همین مسئله باعث می شد که طرفش نروم. تا اینکه یک روز، در یک سایت سینمایی، فیلمی با همین عنوان چشمم را گرفت! بعدتر که خواندم "کرت ونه گات "(نویسنده ی این رمان) فیلم را بسیار نزدیک به حال و هوای خودش، هنگام نوشتن کتاب می داند، مشتاق به دیدن این فیلم شدم. و البته که به نظرم تجربه ی خوبی بود.

 

 

شاید تنها راه بیان فجایع انسانی، در قالب طنزی تلخ و سیاه باشد. چرا که هیچ انسانی تاب دیدن و تعریف کردن و نوشتن درباره ی فجایع جنگی را ندارد. این فیلم کمدی درام، به کارگردانی "جرج روی هیل"، زهر کشنده ی یک فاجعه ی انسانی را به واسطه ی شخصیتی معصوم و مطیع و گاها دلقک! ذره ذره به کام مخاطب می نوشاند. فیلم درباره ی شهر "درسدن ِآلمان" در سال 1945 است. شهری که در آن زمان مهد هنر و زیبایی و صلح است. هر چند که به واسطه ی بمباران هوایی آمریکا و انگلیس، در یک چشم به هم زدن، به تلی از خاک بدل می شود. آن گونه که بازماندگان ( از جمله بیلی پیلگریم یا همان کورت ونه گات ) دیگر قادر به شناختن چهره ی شهر نیستند. و تا چندین روز، کارشان سوزاندن اجساد قربانیان است.

پایان فیلم اما در فضایی تخیلی - سیاره ی ترالفامادور - رخ می دهد. در جاییکه بیلی به واسطه ی معصومیت و فرمانبرداری و البته حسن نیت اش، از سوی موجوداتی ماورایی، انتخاب شده، و به عنوان برگزیده ای از سیاره ی زمین به منظومه ی آن ها برده می شود. نمی دانم چرا فضاسازی این قسمت پایانی، مرا به یاد تعریف هایی انداخت که از بهشت در کتاب های مذهبی مان آورده شده است! و یک جمله ی طلایی که از سوی آن موجود ماورایی خطاب به بیلی گفته می شود - در حالیکه او می خواهد به اختیار خودش از آن سیاره برود - موجود ماورایی معتقد است که انسان نیز از جمله گونه های دیگر زیستی ست و قاعدتا باید تابع قوانین بیولوژیکی باشد. به همین جهت می گوید: " آقای پیلگریم، ما از سی و یک سیاره ی مسکونی جهان بازدید کرده ایم. و گزارش هایی از صد سیاره ی دیگه رو مطالعه کردیم، و فقط روی زمین صحبت از اختیار است. "