سال های زیادی بود که اسمش را می شنیدم اما هر بار به دلیلی موفق به دیدنش نمی شدم. تا اینکه بالاخره چند روز پیش دیدمش. نوشتن از آل پاچینو و بازی چشمگیرش، کار بیهوده ای ست. باید فقط در بازیگری اش غرق شد و لذت برد و او را تحسین کرد. بوی خوش زن، فیلمی درباره ی زندگی ست. زندگی ای که برای هر انسانی، در هر جایگاهی، مصائبی دارد. داشته و نداشته ای تعریف کرده و امید و آرزویی به جا گذاشته است. اما در پس ِهمه ی این ها، انسان هایی می بینیم که در تلاش برای رسیدن به خواسته هایشان تقلا می کنند. و تا آنجا که خواسته هایشان دست یافتنی ست، به زندگی ادامه می دهند. ولی اگر در میان راه احساس کنند چیز دیگری نمی خواهند و یا آنقدر از خواسته شان فاصله دارند که ناممکن به نظر می رسد چه؟ آنجاست که از زندگی دست می کشند.

برای کلنل اسلید(آل پاچینو) مردی در پایان مسیر، زندگی خلاصه می شود در داشتن زنی که بعد از یک هماغوشی دلپذیر، صبحگاه همچنان در کنار او باشد و از آن ِ او! برای همیشه! و خیلی بعدتر از زن، داشتن یک ماشین فراری!... اینها آرزوی کلنلی نابیناست که در زندگی، هیچ قاعده و چهارچوبی را نمی پذیرد. و در مقابل او،  چارلز سیمز (کریس اودانل) دانشجویی سربه راه و در آغاز مسیر؛ زندگی یعنی پایبندی به اصول اخلاقی و طی کردن مراحل تعریف شده جامعه برای دست یافتن به وجهه ای مورد پسند و تایید اجتماعی.

 

 

این دو مرد، در دو سر ِیک طیف، در تقابلی زیبا به تعادل می رسند. و نشان می دهند که زندگی سیاه یا سفید نیست. بلکه انعکاس خاکستری رنگارنگی ست که برای ادامه یافتن به بهانه نیازمند است. بهانه هایی نه چندان کوچک و زودگذر و نه چندان آرمانگرایانه و ماورایی! بهانه هایی که می توان سال های سال به آهستگی برای رسیدن و داشتن شان مسیر زندگی را قدم زنان پیمود. چنین راهپیمایی کردن در مسیر، همان آهسته و پیوسته پیمودن است. همان که هر سخت و ناممکنی را بالاخره روزی سهل و ممکن می سازد.