در طول روز، چیزهای زیادی برای نوشتن به ذهنم می رسد. منتها همه شان وقتی از راه می آیند که من مشغول انجام دادن کارهای خانه ام؛ ظرف ها از توی دستم لیز می خورند و توی سینک معلق می زنند! موقع خرد کردن سیب زمینی ها از اینکه چرا چاقو توی دستم جلوتر نمی رود تعجب می کنم، حال اینکه چاقو به استخوان انگشتم رسیده است! زیر روغن آنقدر داغ بوده که اتاق را دود پر کرده است! آب برنج موقع کته کردن، سر رفته و به گاز گند زده است! یک تکه هایی از فرش جاروبرقی نشده و یا گوشه و کنارهای میز تلویزیون در طول مراسم باشکوه گردگیری، جامانده است!... اینها همه نشانه هایی ست از اینکه وقتی دارم کار می کنم، ذهنم پیش نوشتن است! و درست برعکسش، وقتی که نشسته ام پشت میز و آماده نوشتن شده ام - درست مثل حالا - مدام از خودم می پرسم " ناهار چی باید بذارم؟! یادم باشه امروز گاز و کابینت ها رو تمیز کنم! هنوز یه کمی شیر توی یخچال هست، می شه بازم باهاش نون درست کرد؟!..." و تمام مدت ذهنم می رود پی ِکارهای نکرده! اینها را که می گویم، تصور نکنید که زن شلخته ای هستم! خدا شاهد است! اصلا از جان بپرسید!