سرِ صبحی نوشته ی یکی از بلاگرها را می خواندم و ناخودآگاه تصویری پیش چشم هایم می آمد؛ تصویر ِسالها پیش ِخودم! انگار نشسته باشی به کندن پوست خودت! روی یک چهارپایه ی پلاستیکی، توی حمام! همین اندازه دردناک!

خواستم برایش بنویسم؛ به هر چیزی که باور داری قسم! انسان های اولیه هم خیلی دلشان می خواست تمام چیزهایی را که در اطرافشان می دیدند، نقاشی کنند! این را می شود از انبوه نقاشی های بازمانده درون غارها فهمید! منتها آن زمان ابزارشان محدود بود! چند تکه استخوان سوخته، کمی روغن پی ِحیوانی! مشتی گِل رنگی! چند برگ و میوه که در نهایت چندان ردشان ماندگار نمی شد! واقعا چیزی از دست شان برنمی آمد!! اما با همین هایی که داشتند، خودشان را جاودانه کردند! 

 

 

می خواهم بگویم شماهایی که دارید اینقدر خودتان را اذیت می کنید بخاطر درک نشدن از طرف دیگران، بخاطر محیا نشدن شرایطی که به دنبالش هستید، بخاطر تمام کم و کاستی هایی که انگاری تمامی ندارند و باقی چیزهایی که فقط خودتان از آن باخبرید! کمی به این خود ِخسته و رنجور شده رحم کنید! باور کنید او بی تقصیر است! باور کنید شرایط امروزمان چندان بهتر از روزگار انسان های اولیه نیست! همان اندازه محدودیت وجود دارد. همان اندازه که آنها دست شان خالی بود، دست شما هم خالی ست!

قبول کنیم که ممکن است بیشتر از خیلی ها بفهمیم، همانطوری که خیلی ها بیشتر از ما می فهمند. پس این همه نرنجیم از تنهایی مان! این اندازه خودمان را تحت فشار قرار ندهیم؛ بخدا زندگی همینطوری اش سخت است، چرا خودآزاری کنیم؟! تهش جز پوچی و خلاء چیزی نیست. 

آهای شمایی که قدتان بلند است و مدام سعی دارید به آن طرف دیوار سرک بکشید و نمی شود! یک نگاهی به این پایین ها هم بیاندازید! وقتی نمی شود، نمی شود دیگر! سعی تان را کردید، نه؟! پس کمی به خودتان تنفس بدهید. کمی کوتاه بیایید. با همین چیزهایی که هست کمی به آرامش برسید. جانی تازه کنید تا شاید وقتش برسد. شاید پیدا شود آنچه که می خواهید! می خواهم بگویم شما نازنین هستید. حیف شماست! باقی آدم ها به شما نیاز دارند. اینقدر به خودتان سخت نگیرید!

 

پ.ن: راستی می دانستید بعد از گذشت هزاران سال از آن زمان که این نقاشی ها کشیده شده اند، با وجود تمام پیشرفت های بشری، هنوز هم معتقدند آن نقش و نگارها نهایت زیبایی یک اثر نقاشی اند؟! هنوز هم تلاش می کنند تا بتوانند چیزی مثل آن ها را بکشند؟! باورتان می شود؟! می خواهم بگویم هنر همین است! با همین نداشته ها کنار آمدن و جاودانه شدن! تا وقتی این حقیقت را قبول نکنیم، بیهوده رنج می کشیم.

 

پ.ن: اگر دلتان خواست این نقاشی ها را اینجا تماشا کنید. من که عاشق شماره 10 شدم! غار شووت فرانسه!!