"زندگی غیرقابل پیش بینی است."

این جمله ممکن است به نظر خیلی ها کلیشه ای بیاید اما مفهوم عینی آن را فقط وقتی درک می کنید که یک روز صبح به قصد شرکت در یک جشن ِمحلی بزرگ و انجام یک سری کارهای خیرخواهانه از خانه رهسپار می شوید و در طول مسیر از زیبایی و طراوت طبیعت لذت می برید، به همشهریان خود لبخند می زنید، با آنها سلام و احوالپرسی می کنید و در دلتان می گویید که چه مردمان خوبی هستند و شما به عنوان یک شهروند مسئولیت دارید تا جای ممکن به آن ها کمک کنید اما... در عرض چند دقیقه و تنها چند دقیقه! به چشم می بینید که همان دوستان و آشنایان، همان همسایگان ِخوب و دوست داشتنی به جانتان افتاده اند و در حال دریدن شما هستند!! 

شاید باورتان نشود اما این اتفاق واقعا رخ داده است! در سال 1870 در دهکده ای به نام اوتفای ِشهر دوردونی در جنوب غربی فرانسه. ماجرایی به غایت دهشتناک و غریب که به جنایت اوتفای معروف می شود. جنایتی که در آن آلن دومونی ِ مردی آرام و نجیب و محبوب از خرده ملاکان آن روستا که نماینده ی منتخب مردم برای معاونت شهرداری است، بر اثر یک سوءتفاهم که به جرقه ای در کنار بشکه ای باروت می مانست، بی هیچ گناهی مورد شکنجه های فجیع قرار می گیرد و در نهایت توسط اهالی روستا و مردمی که برای جشن آمده بودند زنده زنده سوزانده شده و خورده می شود!! 

 

 

خواندن داستان کوتاه "آدم خواران" اثر "ژان تولی" به ترجمه ی "احسان کرم ویسی" را از آن جهت به همه ی دوستانم پیشنهاد می کنم که خودم هم از خواندنش شوکه شده ام! از دیدن پیچیده گی های روانی انسانها خصوصا وقتی تحت فشار و در شرایط سخت هستند و احتمال وقوع اتفاقاتی خارج از تصور پیش می آید. وقتی یک گروه انسانی در جو ِایجاد شده از سوی چند نفر، عقل و هوش خود را از دست می دهند و در حالتی جنون آمیز دست به هر کاری! می زنند.( هر کاری به معنای واقعی کلمه ). 

جمعیت ممکن است به ما حس قدرت و همبستگی بدهد اما جمعیتی که تحت شرایط فشار است بسیار خطرناک و دارای قدرتی شوم می شود. این جمعیت به دنبال یافتن یک مقصر وگرفتن انتقام است!! شرایطی که ما هم کم و بیش در آن به سر می بریم. نه تنها در ایران بلکه کل جهان در جنون و خشم دست و پا می زند و هر روز خبرهای ناگوارش را از این سو و آن سو می شنویم! به نظرم باید این کتاب را خواند و درک کرد که اگر جلوی ایجاد یک سری شرایط را نگیریم، نتایجی به بار می آورد که غیرقابل جبران است! از خودم می پرسم که آیا هنوز هم می توان کاری کرد؟!...

و نکته ی پایانی اینکه؛ ای کاش در برابر تمام جنایاتی که رخ می دهد، مثل جنایت اوتفای، بلافاصله دادگاهی تشکیل می شد و مجرمان دستگیر و در محل وقوع جرم به مجازات اعمالشان می رسیدند تا بقیه نتیجه ی چنین اعمالی را به چشم می دیدند! در دادگاه جنایی دوردونی، بابت قتل فجیع آلن دومونی ِ، ششصد نفر دستگیر و در نهایت بیست و یک نفر متهم شناخته شدند که کم سن و سال ترین ِاین متهمان پسری پنج ساله بود! ژان تولی این داستان را بر مبنای تحقیقات شخصی خود و از نزدیک در روستای اوتفای از زبان نسل های بعد نوشته است. او آنقدر در این خصوص پرس و جو کرده که خودش را نیز تهدید به مرگی شبیه آلن دو مونی ِکرده اند!! چرا  که هنوز هم بعد از گذشت سالها از بابت این واقعه شرمسار بوده اند و تمایلی به یادآوری آن نداشته اند. امیدوارم که ما نیز کمتر دچار اشتباهاتی شویم که نسل های آینده از بازگویی اش شرم داشته باشند!