اسطوره خدایی 2020 *

+ ۱۳۹۹/۱۲/۱۸ | ۱۱:۲۰ | بندباز **

مدتها بود که دلم برای دیدن یک انیمه ی خوب لک زده بود. راستش خیلی وقت بود هر چه می گشتم، کاری در سطح کارهای هایائو میازاکی پیدا نمی کردم. دیروز اما دل به دریا زدم و تصادفی یک انیمه ی چینی را انتخاب کردم که اسمش " اسطوره خدایی" بود اما در سایت های ایرانی با اسم "جیانگ زیا" که اسم قهرمان داستان است، منتشر شده بود. راستش در طول داستان یک جاهایی مو به تنم سیخ می شد! اشک می ریختم و توی دلم به کارگردانش آفرین می گفتم! از حجم زیبایی جلوه های بصری و موسیقی اش که بگذریم، شاهد مفاهیم انسانی عمیقی بودم که ما خیلی جاها در قرآن و احادیث، اشعار و افسانه های خودمان خوانده و شنیده بودیم اما هیچ وقت کسی آنها را برایمان به این زیبایی تصویر نکشیده است! 

 

 

"جیانگ زیا" یکی از اساتید آسمانی است که به واسطه ی شجاعت و مهارت و قدرتش، از سوی خدایان، برای پایان دادن به جنگ میان سه جهان انتخاب می شود. جنگی که باعث و بانی اش، روباهی نُه دم است که به او روباه شیطانی لقب داده اند. و جیانگ با غلبه بر او می تواند وارد بهشت شده و به مقام رهبری خدایان دست یابد. اما روباه در حین پیکار با او، پرده از رازی برمی دارد که باعث تردید جیانگ زیا نسبت به حقیقت و درستی نبردش می شود. روباه سینه اش را می شکافد و روح دختری اسیر را نشان می دهد و به او می گوید که خدایان به او دروغ گفته اند! و اگر او کشته شود، لاجرم دخترک هم خواهد مرد! و آیا او حاضر است خون یک انسان بیگناه ریخته شود؟! اینجاست که همه ی اساتید حاضر در میدان نبرد، یکصدا با هم فریاد می زنند که اینها همه اش "توهم شیطانی " ست و او نباید اسیر این توهمات شود!!

قهرمان جنگجو اما یک لحظه بازمی ماند! او که تا اینجا ایمان راسخی به استاد اعظمش داشته و حاضر بود در راه عقاید او، جانسپاری کند، از خود می پرسد که چرا یک انسان باید در جنگی که بین خدایان و شیطان است، قربانی شود؟! او چه گناهی دارد؟!... چگونه با مردن او می توان جان باقی انسان ها را نجات داد؟! اصلا چه فرقی میان مرگ یک نفر با هزار نفر دیگر است؟!... جنگی که خدایان حاضرند در آن خون انسانهای بیگناه زیادی را بریزند، چگونه می تواند باعث ایجاد صلح میان سه جهان بشود؟!... همین افکار باعث تغییر نتیجه ی نبرد جیانگ با شیطان می شود و در ادامه او به جستجوی پاسخ سوالات خود خواهان ملاقات با خدا می شود و سفری سخت و طولانی در پیش می گیرد. هر چند که در انتهای این سفر، با فهمیدن تبانی پنهانی میان خدا و شیطان، دست به انتخابی تازه می زند که سرنوشت هر سه جهان را تغییر می دهد... .

 

 

پ.ن: اشتباه نکنید. داستان به دنبال تبلیغ یا به چالش کشیدن مسائل مذهبی و اعتقادی نیست! اتفاقا کاملا برعکس، با کمک گرفتن از مفاهیم عمیق انسانی ( که میان تمام ادیان جهان مشترک است) سعی در نمایش تبعات جنگ میان قدرت ها دارد! جنگی که تنها نتیجه اش ویرانی سرزمین ها و کشته شدن انسان های بسیار و از میان رفتن زندگی های بیشمار است!! و سرگشتی و حیرانی بشر بعد از این وقایع که غیرقابل جبران است! 

شما در طول تماشای این داستان، با عبور از پلی میان زمین و آسمان، به ملاقات خدایان می روید و با دیدن حجم عظیم خودخواهی و سنگدلی آنها به وحشت می افتید! و خونسردی شان در اجرای بازی های ویرانگر برای آنانی که فرودست حساب می شوند، خون تان را به جوش می آورد... بهشت و جهنم را می بینید و زندگی پس از مرگ هزاران هزار سرباز کشته شده ی مفقود قلبتان را به درد خواهد آورد... ولی گذشته از همه ی اینها تصمیم نهایی "جیا زیا" راهی ست که هر انسان آزاده ای با انتخابش، می تواند خدایی شود که محافظ صلح و زندگی ست!

 

Legend of Deification 2020*

 

گناهی به اسم زندگی

+ ۱۳۹۸/۱۰/۱۴ | ۰۸:۴۷ | بندباز **

تمام شماهایی که دلتان لک زده است برای جنگ! با شماهایی هستم که تک تک سلول های بدنتان له له می زند برای کشتن؛ لطفا بیایید و جلو بیافتید! این شما و این میدان. بفرمایید! بروید بکشید و کشته شوید! اما لطفا باقی زندگی را با تمام چیزهایی که حرام می دانید بگذارید برای ما! لطفا برای مردن از ما مردم - بخشی از مایی که مردم شما حساب نمی شویم - مایه نگذارید. هنوز زخم های جنوب خوب نشده است. هنوز غرب خونبار است. بفرمایید؛ بفرمایید رستگار شوید. گناه تمام ِزندگی بماند برای ما.

 

نقاشی از : امین منتظری

خواب هایی که مال من نیستند

+ ۱۳۹۸/۹/۲۵ | ۱۲:۱۴ | بندباز **

 

-: " جانی! من دیشب خواب چی می دیدم؟!"

خنده اش می گیرد: " تو خواب می دیدی، از من می پرسی؟! "

-: " یادم نیست چه خوابی بود. هر چی بود، خوب کردی بیدارم کردی. داشتم اذیت می شدم...".

چندین شب است که مرتب دارم خواب های عجیب و غریب می بینم. انگاری شب ها در دنیای دیگری زندگی می کنم. هر چه که هست مربوط به تاریخ است! من در جامعه ای شبیه همینجایم ولی روزهای آنجا حال و هوای انقلاب و جنگ دارد. از پیش از انقلابش را خواب دیده ام تا جنگ و بعد از آن را... . جالب است که شرایط و فضای خواب ها خیلی نزدیک به دهه ی پنجاه و شصت است. مثل این است که بنشینی به خواندن داستانی که شخصیت اولش یک دختربچه است! از بچگی تا بزرگسالی اش توی انقلاب و جنگ می گذرد... . یعنی این خود ِمن است که آن سال های فراموش شده را توی خواب مرور می کند؟! اما من که چنین تجربه هایی را اصلا نداشته ام! چطور می شود؟!... نمی توانم توضیحش بدهم. تنها می توانم هر شب به انتظار دیدن قسمت جدیدی از این داستان به خواب بروم! که البته پیشترش کمی مقاومت می کنم تا نخوابم! چون خواب هایم هیچ خوشایند نیستند. فقط فکر می کنم به این ها چه چیزی را می خواهند به من بگویند؟! شاید پاسخ سوالی هستند که این روزها از خودم می پرسم... .

 

نقاشی از : عسل خسروی

 

ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما ؟!

+ ۱۳۹۸/۹/۱۲ | ۱۰:۳۱ | بندباز **

نقاشی

اثری از : حامد صدرارحامی

 

Slaughterhouse Five‎

+ ۱۳۹۷/۱۰/۱۵ | ۱۱:۰۶ | بندباز **

بارها و بارها اسم رمان "سلاخ خانه شماره پنج" را شنیده بودم. اما همیشه از تصور محتوای کتاب، با توجه به عنوانش، وحشت می کردم! همین مسئله باعث می شد که طرفش نروم. تا اینکه یک روز، در یک سایت سینمایی، فیلمی با همین عنوان چشمم را گرفت! بعدتر که خواندم "کرت ونه گات "(نویسنده ی این رمان) فیلم را بسیار نزدیک به حال و هوای خودش، هنگام نوشتن کتاب می داند، مشتاق به دیدن این فیلم شدم. و البته که به نظرم تجربه ی خوبی بود.

 

 

شاید تنها راه بیان فجایع انسانی، در قالب طنزی تلخ و سیاه باشد. چرا که هیچ انسانی تاب دیدن و تعریف کردن و نوشتن درباره ی فجایع جنگی را ندارد. این فیلم کمدی درام، به کارگردانی "جرج روی هیل"، زهر کشنده ی یک فاجعه ی انسانی را به واسطه ی شخصیتی معصوم و مطیع و گاها دلقک! ذره ذره به کام مخاطب می نوشاند. فیلم درباره ی شهر "درسدن ِآلمان" در سال 1945 است. شهری که در آن زمان مهد هنر و زیبایی و صلح است. هر چند که به واسطه ی بمباران هوایی آمریکا و انگلیس، در یک چشم به هم زدن، به تلی از خاک بدل می شود. آن گونه که بازماندگان ( از جمله بیلی پیلگریم یا همان کورت ونه گات ) دیگر قادر به شناختن چهره ی شهر نیستند. و تا چندین روز، کارشان سوزاندن اجساد قربانیان است.

پایان فیلم اما در فضایی تخیلی - سیاره ی ترالفامادور - رخ می دهد. در جاییکه بیلی به واسطه ی معصومیت و فرمانبرداری و البته حسن نیت اش، از سوی موجوداتی ماورایی، انتخاب شده، و به عنوان برگزیده ای از سیاره ی زمین به منظومه ی آن ها برده می شود. نمی دانم چرا فضاسازی این قسمت پایانی، مرا به یاد تعریف هایی انداخت که از بهشت در کتاب های مذهبی مان آورده شده است! و یک جمله ی طلایی که از سوی آن موجود ماورایی خطاب به بیلی گفته می شود - در حالیکه او می خواهد به اختیار خودش از آن سیاره برود - موجود ماورایی معتقد است که انسان نیز از جمله گونه های دیگر زیستی ست و قاعدتا باید تابع قوانین بیولوژیکی باشد. به همین جهت می گوید: " آقای پیلگریم، ما از سی و یک سیاره ی مسکونی جهان بازدید کرده ایم. و گزارش هایی از صد سیاره ی دیگه رو مطالعه کردیم، و فقط روی زمین صحبت از اختیار است. "