شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل...

+ ۱۳۹۹/۱۲/۱۱ | ۱۱:۰۱ | بندباز **

سال های زیادی سعی کردم که بی توجه به مسائل روز و خبرها، به اصل زندگی خودم بچسبم و از آن حرف بزنم. فکر می کردم که من چیز زیادی از اتفاق هایی که رخ می دهد نمی دانم، پس بهتر است سکوت کنم. هنوز هم چیز خاصی نمی دانم اما فقط وقتی به روند نزولی زندگی مان نگاه می کنم، ترس برم می دارد از انتهای شیبی که قطار هوایی مان به سمت آن می تازد! 

به تازگی یک سخنرانی از حاتم قادری - استاد فلسفه سیاسی و مدرس دانشگاه - می شنیدم که در آن بی هیچ تعارفی، شرایط پیش رو و آینده ی در انتظار ایران و ایرانیان را بررسی می کرد و خب آنجا بود که متوجه شدم چیزهایی که احساس می کردم و می فهمیدم، درست هستند و فقط کلمه ی مناسبی برای بیانشان نداشته ام.

اینکه دیدگاه کلی آنان که بر ما حکم می رانند چیست؟ اینکه علم و توان مدیریت شان در چه اندازه است؟ اینکه چه میزان توان تعامل با کشورها و شرایط امروزی جهان را دارند؟ و تا چه اندازه خود را محق و برتر می شمارند؟ همه و همه دست به هم داده تا حال و روز ما بشود این چیزی که حالا می بینیم. و خب حماقت است اگر فکر کنیم با این روند به جای خوبی خواهیم رسیم!

در این سوی ماجرا، ما هم قرار داریم. مردمی که به قول حاتم قادری، خودشان هم عامل تداوم این شرایط هستند و شاید بزرگترین دلیلش هم " ندانستن" است. می دانند چه می خواهند اما نمی دانند چگونه؟ نمی دانند کجا هستند و شرایط شان نسبت به بقیه مردم دنیا چگونه است؟ - حرفم این کلی گویی هایی که همه مان صبح تا شب بلغور می کنیم، نیست!- فرهنگ ما یک فرهنگ برده داری است که در ناخودآگاه مان عمیقا ریشه دارد! مذهب ریشه اش را قوی تر کرده. و ما هیچ گاه نتوانستیم بین عوامل مختلف زندگی مان تعادل برقرار کنیم. این است که هر کدام را جای دیگری می نشانیم و انتظار داریم همه چیز درست بشود! درحالیکه این غلط است.

هر چه جهان در زمینه های مختلف، پیشرفت بیشتری می کند، ما بیشتر در جا می زنیم و شکاف و فاصله مان با آنها بیشتر می شود.  آنها دارند از مریخ حرف می زنند و ما از قیمت تخم مرغ و بیرون زدن تار موهای زن... و بدتر از آن، شکست ها و ناتوانی هایمان را برعکس جلوه می دهیم! از واقعیت روز جامعه فرار می کنیم و فکر می کنیم چون یک عده ی نزدیک به خودمان را راضی نگه داشته ایم، پس دیگر مشکلی نداریم! اما راستش اینها همه اش یک حباب است. بالاخره یک روزی می ترکد!

شما هر چقدر هم بخواهید در زمینه ی ارتباطات محدودیت ایجاد کنید، هر اندازه سعی کنید مسائل اعتقادی خودتان را لابه لای کتابهای درسی و منبرهای هفتگی به خورد مردم بدهید و چه و چه و چه... در نهایت آن اتفاقی که باید، می افتد! کاش لااقل برای حفظ خودتان هم که شده، یک ذره درایت به خرج می دادید و نمی گذاشتید همگی به ته دره سقوط کنیم! هر چند که همه ی اینها تاوان تنبلی و شانه خالی کردن ما از مسئولیت اجتماعی مان است! 

چرا فیلم تماشا کنیم؟!

+ ۱۳۹۹/۱۱/۲۹ | ۱۱:۴۶ | بندباز **

آدمی که با دیگری ارتباط اندکی دارد، آدم خودمحوری ست. آدمی که فکر می کند تمام هستی اطرافش - اعم از انسان و طبیعت - باید بر طبق میل و نظر او حرکت کند و آنچه را که می اندیشد، راه حل نهایی هر حرکتی می داند. اوست که تعیین کننده خوب و بد برای هر چیزی ست؛ چرا که بهتر از خودش پیدا نمی شود! همچنین نظام های حکومتی ای که با سایر نظام های جهانی قطع ارتباط می کنند هم همینطور می اندیشند. آنها فکر می کنند که باید جهان را اداره کنند و هیچ کسی بهتر از آن ها از عهده ی چنین کاری برنمی آید و دیگران هر راهی که می روند اشتباه است.

حالا اینها چه ربطی به تماشای فیلم دارد؟! ما در فیلم با یک داستان روبرو می شویم. داستانی که شخصیت های متفاوتی دارد با افکار و امیال بسیار متفاوت - گاهی حتی متضاد با نظرات و افکار ما؛ بطوریکه گاهی نمی توانیم آنها را درک کنیم یا قبول کنیم! - اما با وجود تمام این تفاوت ها، در حین تماشای یک فیلم، شاهد روابط انسانهای دیگری هستیم که هر کدام از آنها دنیای خاص خودش را دارد و درست شبیه به ما در حال تقلا برای زندگی است! نمی توانیم منکر شویم که او هم انسان است. نیازهای مشابهی در او و خودمان کشف می کنیم. خیلی وقت ها خودمان را جای او می گذاریم و از دریچه ی نگاه او به دنیای اطرافمان نگاه می کنیم. اینجاست که درک متقابل رخ می دهد! اینجاست که ما می پذیریم در دنیا، سیاه و سفید و زرد و سرخ هست. که ادیان مختلف هم وجود دارند. که قوانین و عرف هر جامعه ای بسته به نیاز و شرایط و تاریخ آن جامعه متفاوت است ولی هست! می فهمیم که آن بیرون - بیرون از ما - نه فقط یک دنیا، بلکه کهکشانی از تفاوت ها وجود دارد که همگی زیر چتر انسان بودن در حال زیست است!

تماشای فیلم، درست مثل خواندن کتاب، ما را درگیر دیگری می کند! اجازه می دهد با آنها آشنا بشویم. از شادی و غم شان، شادمان و اندوهگین شویم. بارها به یادشان بیافتیم و خیلی وقتها نگاه ما را به زندگی تغییر می دهد. با حرف زدن از آنها برای دیگری، درک انسانی بیشتری پیدا می کنیم. با انسان های دیگر، همدردی بیشتری خواهیم داشت. شاید کمتر پیش بیاید که دیگری را بخاطر شرایط متفاوت یا تفکراتش پس بزنیم یا از او برای خودمان دشمن بسازیم! کمی به تاثیر این همدردی و درک بیشتر مسائل انسانی فکر کنیم... همه ی اینها باعث می شود که خودمحوری و خداپنداری ما کمتر بشود، اینطور نیست؟ با دیگران مهربان تر می شویم چون قبول می کنیم بقیه هم به اندازه ی ما انسان هستند و حق زیستن دارند! خودخواهی جای خود را کم کم به گذشت و دستگیری از بقیه می دهد و خیلی اثرات دیگری که شما بهتر از من می دانید...

در جامعه ای که خواندن داستان و تماشای فیلم بیشتر است، انسان ها از روان سالمتری برخوردارند. نه صددرصد اما به مراتب بیشتر از جوامع دور از هنر و فرهنگ، دچار معضلات عمیق انسانی می شوند. شاید یکی از دلایل بی رحمی جامعه انسانی، همین دوری از داستان - دوری از دیگری / بی اعتمادی و ترس از انسان دیگر / کشور دیگر / فرهنگ و دین و نظام حکومتی دیگر است!! این مثال فردی را بیاورید در سطح بالاتر! تصور کنید حکومت هایی را که از خومحوری در جهان کمتر دم می زنند. که روابط شان را به شکل منطقی و دوستانه با سایر کشورها پیش می برند... چقدر اصطکاک ها و هزینه ها کمتر است!... چقدر جریان زندگی روان تر است... چقدر امید به زندگی در آن جوامع بیشتر است!

چه نوع هنری باید خلق شود؟

+ ۱۳۹۹/۳/۲۵ | ۲۰:۱۶ | بندباز **

آیا این فقط هنرمندان هستند که می توانند تصمیم بگیرند چه نوع هنری را خلق کنند؟ چه کسی یا چه کسانی تعیین کننده ی خلق آثار هنری در رشته های گوناگون هستند؟! چه افرادی می گویند فلان کتاب نوشته شود؟ یا فلان فیلم ساخته نشود؟ آن مجسمه یا آهنگ خوب است و آن نقاشی نباید نمایش داده شود؟!

قرن های بسیاری از تاریخ، مذهب ها و حکومت ها بودند که برای هنرمندان تعیین تکلیف می کردند. آن ها با داشتن قدرت و ثروت، می توانستند سفارشات بسیاری را به هنرمندان بدهند. و از آثار خلق شده توسط آن ها در جهت تبلیغ منافع خود استفاده کنند. این مذاهب و حکومت ها بودند که نیازهای روحی و اجتماعی مردم را تشخیص می دادند و هدف شان هدایت کردن مردم به سمت مفاهیمی همچون از خودگذشتگی، قناعت، پرهیز از مال اندوزی و رستگاری بود.

 

اثری از : ساندرو بوتیچلی (1510-1445)

 

اما به مرور زمان به واسطه ی فساد برخی رهبران مذهبی و اعمال قدرت و نفوذ حاکمان مستبد و دیکتاتور بر آثار خلق شده، کم کم بی اعتمادی وسیعی نسبت به این نوع سفارش کارها و تعیین تکلیف ها برای هنرمندان به وجود آمد. حالا دیگر آثار هنری خلق شده، همچون گذشته خواهانی نداشت. چرا که هدف از تبلیغ مفاهیم والا به نمایش تمایلات شخصی قدرتمندان بدل شده بود. 

در چنین شرایطی چه کسی باید تصمیم می گرفت که چه نوع اثری خلق شود؟! اگر یک اثر هنری با مخالفت عده ای مواجه می شد آیا این هنرمند یا صاحب اثر نبود که به حبس محکوم می گردید؟! آیا اثر هنری می بایست در چهارچوب قوانین اجباری آفریده می شد؟!

با گذشت زمان و در جوامع آزاد، از آنجایی که ملاک هر حرکتی جلب رضایت عمومی بود، حتی قدرتمندترین احزاب و سیاستمداران نیز برای کسب رای و اعتماد مردم، ناچار بودند از هنر در مقاصد تبلیغی خود به گونه ای استفاده کنند که نمایانگر نیازهای جامعه و مردم باشد. هر چند این مسئله هنوز هم در جوامع دیکتاتوری با اعمال زور و سانسور همچون گذشته جریان دارد. اما آیا این موضوع باعث درجا زدن و عدم رشد هنر در این جوامع شده است؟! آیا هنر در جوامع آزاد به رشد و بالندگی مطلوب خود دست یافته است؟!

ادامه دارد...

 

الگوی 1984

+ ۱۳۹۸/۱۲/۱۹ | ۱۱:۴۰ | بندباز **

 

چند روز پیش، پستی را در وبلاگ پرچنان خواندم. عنوان این پست درختکاری و کرونا ست. پیشنهاد می کنم پیش از خواندن این پست، سری به پرچنان بزنید و دقت نظر نویسنده اش را در خصوص اتفاقات اخیر ببینید. خلاصه خواندن آن پست باعث شد من هم کمی به مسائل بیشتر فکر کنم. اینکه بعد از قضیه ی برنامه ی نود و عادل فردوسی پور، کم کم زمزمه های نسل سوم انقلاب به گوشمان رسید. دقت که می کردیم از همه ی تریبون های دولتی و حکومتی یک سری کلمات کلیدی را می شنیدیم. یک سری کلیدواژه که با جستجوی ساده ای می توانیم به مجموعه حرکت های این نسل جدید انقلابی برسیم. و در این مورد آخر یعنی ویروس کرونا، شاهد هشتگ هایی مثل این بودیم: #کرونا_را_شکست_می دهیم #عملیات_سرکوب_کرونا #ویروس_منحوس #مدافعان_سلامت #خط_مقدم_مبارزه_با_کرونا و ... گویی که همواره باید در جنگ باشیم و بدون دشمن ممکن است دنیا به آخر برسد!!... البته خیلی قبلترش هم کلیدواژه هایی مثل اینها را خیلی شنیدیم و خواندیم! کلیدواژه ی گزینه های روی میز را خاطرتان هست؟! این کلمه شما را یاد چه چیزی می اندازد؟!... 

به کل ماجرا که نگاه می کنم، ناخودآگاه به یاد فیلم 1984 می افتم. اگر حوصله ی خواندن کتابش را ندارید، حتما برای دو ساعت هم که شده زمانی را به دیدن فیلمش اختصاص بدهید. فیلمی که حتما دود از سر ِشما بلند خواهد کرد. خصوصا اینکه در تمام مدت فیلم از تمام بلندگوها و مونیتورهایی که در همه جا از صبح تا شب در حال تبلیغ هستند، یک سری جملات و حرفهای تکراری را می شنویم. که شباهت بسیار زیادی با زمان حال ِما دارد! منتها ما در حال ِزمینه چینی برای رسیدن به آن فضای آخرالزمانی هستیم! سیستمی که می کوشد در تمام ابعاد، کلیشه هایی معین بسازد و افکار و عقاید مردمش (بردگانش) را در قالب همان کلیشه ها شکل دهد تا کنترل و هدایت و بهره کشی از آنها ساده تر باشد و دیگر کسی حتی جرات فکر کردن به راه های دیگر را به خودش ندهد!! 

و از سوی دیگر هم این سیستم بعد از چهل سال تنها دستاوردش یک مشت هشتگ به معنای حرفهایی پوچ است!! شعار و شعار و شعار!!... ادعاهایی که آسمان را پاره می کنند اما در عمل فقط شاهد پریشانی و بی سروسامانی شرایط جامعه هستیم. حالا نسلی فاقد تجربه و تفکر و دانش با عقایدی خشک و متعصب، قرار است در ادامه ی روند چهل ساله ی گذشته، بیش از پیش بر پیکر خسته ی این مرز و بوم زخم بزند!... ما مردم هم که خوب خودمان را در این وانفسای فجایع نشان داده ایم !... نمی دانم چه اتفاقی منتظر ماست! ولی این را خوب می دانم که هیچ چیزی درست نمی شود مگر اینکه تک تک مان دست به کار شویم. اتفاق خوب را فقط باید خودمان برای خودمان بسازیم!

 

نقاشی از: آزاده رزاق دوست