" واقعا مزخرف بود!! هر اثری بالاخره باید برای خودش یه فرمی داشته باشه. این هیچی نداشت. اجراها داغون، صحنه داغون... همه چی پخش و پلا... ". 

این را آقای حاتمی گفت. از شدت تاکیدش روی کلمه ی مزخرف، یاد ِتقلاهای نافرجامش برای بیرون زدن از سالن تئاتر افتادم. توی تاریکی فقط یک لحظه صورتش را دیدم؛ با چشم هایی که از پشت عینک بخاطر شدت نور ِیکی از پروژکتورها، ریزتر از اصلش شده بود و دست هایی که از بلندی صدای بلندگوها، روی گوشش فشار می داد.

از تصور دوباره ی چهره اش خنده ام گرفت اما رویم را چرخاندم سمت خانم روحی که کنار ِدست دوستش ایستاده بود. توی چادر سیاه و روسری های گل گلی از سرمای ساعت هشت شب، بی تابی می کرد: " واقعا خیلی مسخره بود... اعصابم خورد شد...". به لاک سیاه ناخن هایش نگاه می کردم. موقع حرف زدن با هیجان دست هایش را توی هوا تکان می داد. داشت پیشنهاد می کرد برای برنامه ی دورهمی بعدی، برویم تئاتر "قرمز" را تماشا کنیم: " بچه ها تعریف قرمز رو خیلی می کردن...". حاتمی حرفش را قطع کرد: " حیف که پینوکیو اجراش تموم شده...".

به جان نگاه کردم که کنار دستم ساکت ایستاده بود. دست هایش را از سرما توی جیب کاپشن فرو کرده بود و چهره ی بقیه بچه ها را موقع حرف زدن نگاه می کرد. رو کردم به حاتمی و گفتم: " ولی به نظر من تئاتر خوبی بود. درسته که تصویر و صدای ویدئوها با هم نمی خوند، یا صدای بلندگوهاش گوشمونو پاره کرد، نورشم کورمون کرد که البته خب ما خیلی جلو نشسته بودیم، تقریبا توی دهن ِبازیگرا بودیم اما به نظرم همه ی اینها دقیقا زندگی این روزهامون بود. همین قدر داغون و بهم ریخته و اعصاب خورد کن! انگاری نشسته بودن یه صبح تا شب ملت رو نوشته بودن. خوب هم نوشته بودن!". 

حاتمی با چهره ای شاکی گفت: " اینایی که شما می گی فرا متنه! این نمی شه که تئاتر...".

آن لحظه معنی "فرا متن" را نمی دانستم. یعنی هنوز هم نمی دانم. این چند روزه اتفاق هایی افتاد که مجال نداد بروم معنی اش را پیدا کنم. اما بعد از خداحافظی با بچه ها، توی مسیر برگشت، با خودم فکر می کردم اگر اینطور باشد؛ اگر فرامتن به معنی اضافه کردن چیزی بعد از خلق یک اثر از طرف مخاطبش باشد یا ساده تر، اگر فرا متن یعنی پیدا کردن معنی از دل چیزی که بی معناست یا لااقل در بیان معنا ناتوان است... اگر فرا متن یعنی ساختن چیزی از چیزی که نیست؛ یعنی رویاپردازی و خیال!!... پس با این حساب من و خیلی از ماهایی که هنوز ذوق و شادی کودکانه مان در لحظه های کوچکی از زندگی برق می زند، یک عمر در فرا متن ِ هر چیزی زندگی کرده ایم!! یعنی برای خودمان از آدم ها و از زندگی چیزی ساخته ایم که در واقعیت وجود نداشته است؟!... 

 

نقاشی از : مهدی احمدی